خانه / نقد فیلم / ماجرای نیمروز (۱۳۹۵)

ماجرای نیمروز (۱۳۹۵)

ماجرای نیمروز (۱۳۹۵)

کارگردان: محمدحسین مهدویان
نویسنده: ابراهیم امینی / محمدحسین مهدویان
تهیه‌کننده: محمود رضوی
ژانر: اکشن / اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۱۱۰ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

 ۲۳۳ روز تا پایان 

فیلم ماجرای نمیروز در سال ۱۳۶۰ اتفاق می‌افتد. از زمانی که با برکناری بنی‌صدر، گروه منافقین دست به اسلحه برد و موضع‌گیری مسلحانه‌اش را اعلام کرد.

درگیری‌های شدید در سطح شهرها و بین مردم رخ داد و آن‌قدر وضعیت وخیم و امنیتی شد تا اطلاعات سپاه وارد این کارزار گشت. مأموران جوان اطلاعات با جمع‌آوری هر نوع خبر، شنود مکالمات، دستگیری‌های گسترده و سعی در اعتراف‌گیری، قصد کردند تا هسته‌ی اصلی سازمان مجاهدین را دستگیر و یا از بین ببرند.

ماجرای نیمروز
ماجرای نیمروز

در این بین مسعود کشمیری (مهدی پاکدل) هم از دفتر نخست‌وزیری بر بچه‌های اطلاعاتی فشار می‌آورد و اصرار دارد که این قائله زودتر ختم به‌خیر شود.

فیلم ماجرای نیمروز یک دوره‌ از تاریخ معاصر ایران را تصویر می‌کند که حتی اگر در مورد آن دوره و اتفاقاتش مطالعه کرده باشید و پایانش را هم بدانید، دوست دارید تاانتها به دیدن این فیلم خوب بنشینید. فیلمی که مانند دو فیلم قبلی آقای مهدویان، “آخرین روزهای زمستان” و “ایستاده در غبار”، مستندوار تهیه شده و مخاطب، گویی کمی دورتر از کاراکترها، آن‌ها را می‌پاید و حرف‌های‌شان را استراق سمع می‌کند. در این‌جاست که اهمیت فیلم‌برداری با دوربین روی دست مشخص می‌شود. فیلم‌برداری ماهرانه و زیرکانه‌‌ی انجام شده توسط آقای بهروز به‌نحوی‌ست که انگار بیننده هر لحظه در حال تعقیب ماجرا و پرسوناژهاست.

تیم اطلاعاتی متشکل است از رحیم (احمد مهران‌فر) سرکرده‌ی تیم و یک انسان متعهد و آرام، حامد (مهرداد صدیقیان) جوان پر انرژی و جویای نام که در این بین متوجه می‌شود هم‌کلاسی سابق دانشگاهش فریده با اسم مستعار سهیلا (محیا دهقانی) به سازمان مجاهدین پیوسته است، مسعود (مهدی زمین‌پرداز) دانشجوی سابق و روشنفکر حساس که معتقد است جوانانی که به گروهک منافقین پیوسته‌اند انسان‌هایی بعضا دین‌دار و معتقد هستند که مورد سوءاستفاده‌ی سرکردگان این سازمان قرار گرفته‌اند و سعی دارد با دریافت اطلاعات در بازجویی‌ها هم جوانان ِ هواخواه سازمان را نجات دهد و هم ایران را حفظ کند، کمال (هادی حجازی‌فر) یک آذری باغیرت و جوشی که مرد عمل است و با این‌که کلی سر به سر حامد می‌گذارد، هوایش را دارد، صادق (جواد عزتی) یکی از فرماندهان تیم و فردی بسیار باهوش و منطقی که تا از امری مطمئن نباشد اقدام نمی‌کند و عباس (حسین مهری) مسئول شنود که بسیار مذهبی می‌نماید.

شاید این شبهه پیش آید که شخصیت‌ها بسیار به تیپ نزدیک هستند. بنده به دو علت با این فرضیه مخالفم. یک این‌که داستان تا حدودی منطبق بر حقیقت است پس کاراکترها نشان‌دهنده‌ی شخصیت افرادی رئال هستند و دو این‌که این داستان در سال شصت خورشیدی روایت می‌شود یعنی زمانی‌که اکثر نیروهای جوان و تازه وارد در عرصه‌ی دولتی و حکومتی دارای چنین روحیاتی بوده‌اند.

با ترور شدن طاهره (لیندا کیانی) دختر جوانی که تصمیم به همکاری با تیم اطلاعات گرفته آن هم توسط خواهرش و در محوطه زندان، ترور شدن آقایان بهشتی، رجایی و باهنر و کشتار مردم در خیابان و در روز روشن یا در شب به اسم ِ گشت ِ کمیته، خشونت و ناامنی در سطح کشور به بالاترین حد خود می‌رسد آن هم با علم به این‌که اعضای سازمان مجاهدین خلق تا داخل اطلاعات سپاه و بدتر از آن تا دفتر نخست‌وزیری رخنه کرده‌اند. مردم کاملا درگیر احساسات شده‌اند و بچه‌های تیم اطلاعات هم ناامید هستند و حس می‌کنند که کم آورده‌اند. این‌جاست که یک خبر خوش می‌تواند نجات‌دهنده همگان باشد.

بالاخره یکی از دستگیرشدگان لب به سخن می‌گشاید. سه ساختمان در تهران می‌تواند مخفی‌گاه موسی خیابانی و اشرف ربیعی باشد. یکی در پاسدارن، دیگری در خردمند و آخری در زعفرانیه. خانه‌ها زیر نظر گرفته می‌شوند تا روز عملیات فرا برسد. حامد با این‌که فریده را در خانه زعفرانیه دیده؛ ولی نمی‌گذارد احساسات مانع انجام وظیفه‌اش شود و اطلاعات صحیح را به تیم می‌دهد. روز ۱۹ بهمن ماه ۱۳۶۰، بچه‌های عملیات ِ اطلاعات،‌ در پوشش به محل مورد نظر می‌روند و پس از درگیری ِ طولانی، سرکردگان گروه را می‌کشند و به قول اعضای سازمان،‌ عاشورای مجاهدین را رقم می‌زنند.

ماجرای نیمروز
ماجرای نیمروز

استفاده از تصاویر آرشیوی در طول فیلم ماجرای نیمروز روایت را بیش از پیش مستندوار می‌کند و دقت و ظرافتی که در میزانسن به‌کار رفته را به‌خوبی نشان می‌دهد، از جمله طراحی بسیار خوب صحنه و لباس که توانست سیمرغ بلورین را برای آقای بهزاد جعفری طادی به ارمغان آورد.

به‌شخصه خیلی دوست داشتم کشته شدن موسی خیابانی با آب و تاب‌تر از آن‌چه که در فیلم تصویر شد باشد. بالاخره در نبود ِ مسعود رجوی، خیابانی بود که هدایت افراد گروهک را در دست داشت و در آن زمان کلیدی‌ترین مهره سازمان در ایران به‌شمار می‌آمد.

دو شخصیت دولتی در فیلم نشان داده شدند؛ آیت‌الله بهشتی و اسدالله لاجوردی. گریم آقای بهشتی به نسبت خوب از آب درآمده بود ولی آقای لاجوردی، خیر.

استفاده از صداهای محیطی با حال و هوای مستندگونه فیلم هم‌خوانی دارد و به‌نظر اغراق‌هایی که در صداگذاری مانند صدای انفجار و شلیک گلوله وجود دارد، عمدی‌ست.

بازی‌ها خیلی خوب، حساب شده و طبیعی‌ست و حضور آقای مهران‌فر در نقشی متفاوت نسبت به آن‌چه تاکنون از ایشان دیده‌ایم جالب توجه است. نقش رحیم که ایشان با تسلط از پس آن برآمده‌اند.

طنز موجود در فیلم که با حرف‌ها و گاهی اعمال کمال اتفاق می‌افتد، می‌تواند تاحدودی فضای تاریک و خشن فیلم را کمی تعدیل کند.

فیلم‌ساز محترم سعی کرده فیلمش را تا جایی‌که ممکن است بی‌طرفانه بسازد. البته این ادعا زمانی به بی‌طرفی مطلق نزدیک می‌شود که هم‌زمان با اتفاقاتی که در اطلاعات سپاه، زندان‌ها و بازداشتگاه‌ها می‌افتد و تصمیماتی که گرفته می‌شود، عکس‌العمل‌ها و تصمیمات گرفته شده بین اعضای سازمان مجاهدین خلق را هم می‌دیدیم؛ ولی حضور فردی مانند مسعود که به حق سنگ جوانان اسیر در یک ایدئولوژی را به سینه می‌زند توانسته دیدگاه مطلقا منفی به سازمان و اعضای رده پایین آن را از بین ببرد. واقعا سخت است که شاهد رویارویی مسلحانه‌ی هم‌وطن با هم‌وطن بود آن هم بر سر تفاوت افکار و جهان‌بینی!

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *