خانه / نقد فیلم / یک روز طولانی (۱۳۹۴)

یک روز طولانی (۱۳۹۴)

یک روز طولانی (۱۳۹۴)

کارگردان: بابک بهرام بیگی
نویسنده: پیام ناصر / بابک بهرام بیگی
تهیه‌کننده: بابک بهرام بیگی / مرتضی یونس زاده
ژانر: درام / اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۱۰۰ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

 خاموش و روشن 

فیلم یک روز طولانی درامی در مورد کشمکش با درون و بیرون‌ست. تقابل با گذشته و حال است؛ با جوانی و میان‌سالی، خوب و بد، اعتماد و بی‌اعتمادی. شاهین زمانی (رضا بهبودی)، بعد از سال‌ها به ایران بازگشته و همراه با برادرش سامان، راهی زادگاهش قزوین شده‌است.

شاهین مردی تودار، حساس،‌ مسئول و کم‌حرف است. تمام این‌ خصوصیاتش را می‌توان در همان دقایق اولیه فیلم درک کرد. زمانی‌که سگی زخمی گوشه جاده افتاده و او تنها کسی‌ست که از ماشن پیاده می‌شود و تا لحظه‌ای که سگ ِ بی‌پناه جان می‌دهد در کنارش می‌ماند و بعد هم او را به‌خاک می‌سپارد.

شاهین قرص می‌خورد، شاید برای آرامش روحش است، شاید هم سال‌هاست که با این قرص و فشار ِ غربت و دوری عجین شده‌است. شاهین می‌خواهد در زادگاهش،‌ در محل‌های قدیمی چرخی بزند و به‌دنبال دوست دوران نوجوانی و جوانی‌اش بگردد؛ اما سامان ناخواسته او را وارد ماجرای بدهی خسرو به خودش می‌کند.

یک روز طولانی
یک روز طولانی

سامان،‌ شاهین را به پشت در خانه‌ای می‌برد و شاهین هم با دختر معصوم خسرو که پشت در خانه مانده کم‌کم حرف می‌زند و اعتماد سارای (باران ابراهیمی) کوچک را جلب می‌کند.

با هم بستنی می‌خورند و حرف می‌زنند. شاهین می‌گوید که نقاش است و سارا هم می‌گوید که به نقاشی علاقه دارد و تا حالا با پاستل نقاشی نکرده. صحبت‌شان سر نقاشی تازه گل انداخته که در باز می‌شود و سارا به داخل خانه می‌رود. خسرو (علی‌رضا آرا) بیرون می‌آید و می‌داند که دیگر از دست سامان و حکم جلب بابت بدهی، راه فراری ندارد.

همین‌جاست که دوباره سارای کوچک از خانه بیرون می‌آید و پدرش قبل از رفتن با مامور به کلانتری، او را در آغوش می‌کشد. متاسفانه حال و هوای دراماتیک در این سکانس و صحنه‌ی در آغوش گرفتن سارا توسط پدرش درنیآمده. اصلا چرا شاهین وارد چنین ماجرایی می‌شود؟ آیا حس ِ دین نسبت به برادرش و سختی‌های نگه‌داری از مادر ِ درگذشته موجب می‌شود که انسانی آٰرام و حساس چون شاهین قدم به چنین بازی‌ای بگذارد؟ این بخش از فیلم که در حقیقت ادامه‌ی قصه بر مبنای آن بنا شده،‌ خیلی باورپذیر نیست و هر چه بیشتر جلو می‌رویم،‌ سنگینی بار داستان بیشتر به این بخش از قصه فشار می‌آورد و بیشتر به آن آسیب می‌زند. آیا حقیقتا قول دادن شاهین به سارا،‌ می‌تواند یک فیلم را تمام و کمال پیش ببرد؟ این‌که شاهین سال‌هاست از ایران دور است و اهمیت تربیت ِ صحیح نسل جوان را به‌خوبی درک کرده، قابل پذیرش است؛ اما وقتی فردی که ازدواج نکرده و بچه ندارد، تا این حد در مورد قولی که به یک کودک داده پیش می‌رود، خیلی با عقل جور در نمی‌آید. حال اگر در فیلم‌نامه وجود ِ کودکی دیگری در زندگی شاهین یا قولی در گذشته، که با عمل نشدن به آن زندگی‌ای دستخوش تغییر گشته،‌ وجود داشت، داستان باورپذیرتر می‌شد؛ باری.

حالا شاهین دچار عذاب وجدان شده. بحثی در ماشین بین او و سامان شکل می‌گیرد. سامانی که به‌نظر، تازگی از وضع مالی خوبی برخوردار شده‌است و در گذشته برای تأمین مخارج والدینش دچار مشکل بوده. بحث‌شان در مورد کار و درآمد و انتخاب است تا آن‌جا که سامان به شاهین می‌گوید: “مگه این‌که تو بری خارج و من بمونم اینجا، انتخاب من بود؟”

شاهین از ماشین سامان پیاده می‌شود و به‌دنبال کشف ِ دوباره‌ی شهرش می‌رود؛ ابتدا هم به سر خاک مادرش. بهره‌گیری از صدای محیطی در فیلم یک روز طولانی به بهترین نحو صورت گرفته. در سراسر فیلم نسل جوان را می‌بینیم که با هم درس می‌خوانند، راه می‌روند، شادی می‌کنند و یا مثل آن کودک کار، برای معاش، تلاش می‌کنند.

برخورد اتفاقی شاهین با دخترک‌های محصل و ریختن مداد رنگی‌ها روی زمین، دوباره شاهین را به یاد سارا می‌اندازد و او تصمیم می‌گیرد بدهی نه میلیون تومانی خسرو به سامان را بپردازد. چرا نه میلیون تومان؟ واقعا نه میلیون تومان عددی‌ست که طرف با کمک مادر و خواهر و عزیزانش نتواند جور کند و به طلب‌کار بپردازد؟ آن هم در زمانی‌که شاید به‌خاطر همین بدهی فرزندش را از دست بدهد؟

به‌ هر حال، شاهین تصمیم می‌گیرد با فروش تابلوهایش، بدون مشورت کردن و گفتن این مسئله به سامان،‌ بدهی خسرو را به‌خاطر قولی که به سارا داده بپردازد!

در کلانتری، اتفاقی همسر خسرو، نیلوفر (شبنم مقدمی) را می‌بیند و با دادن کادو به سارا و صحبت با نیلوفر و توجیه عملش، درصدد جبران برمی‌آید. مسلما مخاطب با دیدن ماشین ِ ۲۰۶ نیلوفر، شک می‌کند که کسی که ماشین چند میلیونی دارد، نه میلیون تومان ندارد تا قرضش را ادا کند؟ به مرور متوجه می‌شویم که خسرو و نیلوفر مدتی‌ست از هم جدا شده‌اند و حالا که حکم جلب برای خسرو صادر شده و او در بازداشت است، نیلوفر تصمیم دارد حضانت سارا را از پدرش بگیرد.

نیلوفر تصمیم می‌گیرد شاهین را به دفتر وکیل سامان ببرد و در طول راه ذره‌ذره هم را می‌شناسند، راحت‌تر صحبت می‌کنند و از سال‌های گذشته‌ی شهرشان یاد می‌کنند. شاهین سر ِ راه، نزدیک منزل سابق دوستش پیاده می‌شود و به سمت خانه‌ی او می‌رود. خانه‌ای حالا که خراب شده و جایش دارند آپارتمان می‌سازند.

شاهین به اغذیه‌فروشی‌ای می‌رود و در آن‌جا برحسب اتفاق دوست دیگری را می‌یابد، اکبر. اکبر بعد از احوال‌پرسی و گپ‌وگفت به شاهین می‌گوید که هادی ـ دوستی که شاهین به‌دنبال اوست ـ دیگر در اداره برق کار مشغول نیست و مدتی‌ست روی ماشین سنگین کار می‌کند. اکبر کمی هم از شیطنت‌های سابق شاهین و شخصیت او قبل از ترک وطن می‌گوید، خصوصیاتی که با احوالات امروز او فرسنگ‌ها فاصله دارد.

شاهین که قصد کرده هرطور شده به خسرو کمک کند، به‌سراغ کریمی، وکیل سامان می‌رود. کریمی هم شاهین را از پرداخت بدهی خسرو منع می‌کند. شاهین توضیح می‌دهد که با این کار می‌خواهد به نحوی دینی که به برادرش دارد را ادا کند و به این طریق خسرو را هم از زندان رفتن نجات بدهد؛ اما کریمی توصیه می‌کند که مسئله را با خود سامان در میان بگذارد. حالا جواب این سوال را که چرا بعد از این توصیه، باز هم شاهین به سراغ سامان نمی‌رود و با او حرف نمی‌زند را خدا می‌داند و فیلم‌ساز محترم. واقعا موش و گربه بازی برای چیست؟

عوض ِ رفتن نزد سامان، شاهین با نیلوفر قرار می‌گذارد تا در همان پارک کوچکی که حرفش را با هم زده بودند، یکدیگر را ببینند. چرا نیلوفر سر قرار می‌آید؟ که از کار ِ شاهین سر در بیاورد؟ در طول فیلم گاهی فکر می‌کردم که رفتار و اعمال پرسوناژها با شرایط ِ فیلم تطابق ندارد و اوج این عدم انطباق را در قرار ِ در پارک و سپس حرف‌های رد و بدل شده بین نیلوفر و شاهین در آن‌جا یافتم.

زنی که بعد از جدایی از همسرش در تهران زندگی می‌کند، درصدد گرفتن حضانت ِ دخترش است و از شرایط خودش و مردم شهرش و حرف و حدیث‌های پشت سرش آگاه است، چرا باید با مردی غریبه در پارک قرار بگذارد و توجه‌ها را به‌خودش جلب کند؟ این قرار ملاقات نمی‌تواند برای حضانت بچه مشکل‌آفرین باشد؟ چرا کسی که با دیدن افراد فامیل خسرو، به قول شاهین یک‌مرتبه غیب می‌شود، باید چنین ریسکی را بپذیرد؟ هر چه فکر می‌کنم،‌ پاسخی برای این سوالات نمی‌یابم. متاسفانه فیلم‌نامه‌ی یک روز طولانی سوالات ِ بی‌جواب ِ زیادی را در ذهن مخاطب به‌جا می‌گذارد.

جدا از کار ِ نامعقول کاراکتر نیلوفر، تعجب شاهین از معضلات ِ پس از جدایی در ایران، تضاد فرهنگی بین دو کشور آلمان و ایران را به چالش می‌کشد. برای شاهین که سال‌ها ایران نبوده، طرز برخورد با موضوع طلاق و پیآمدهایش تازگی دارد و ناراحت کننده است.

شاهین نمونه هم‌وطنانی‌ست که از این‌جا رانده و از آن‌جا مانده شده‌اند؛ اما با تمام این اوصاف سعی می‌کند فردی درستکار و مسئول باشد؛ او به‌خاطر دروغی که در ابتدای داستان به سارا گفته ـ که دوست پدرش است ـ عذاب وجدان دارد.

فیلم‌ساز در مورد دو پرسوناژ سامان و نیلوفر جبهه‌گیری دارد و بی‌طرفی را در مورد آن‌ها رعایت نکرده‌است. رابطه نیلوفر و سامان، متمول بودن سامان و سعی در استقلال داشتن نیلوفر، مسائلی نیستند که برای کاراکترها منفی به‌شمار آیند؛ ولی داستان طوری جلو می‌رود که بیننده در برابرشان موضع‌گیری کند.

نیلوفر بعد از دعوا با خویشاوند خسرو در خیابان، برای شاهین توضیح می‌دهد که اگر خسرو به‌علت بدهی در زندان باشد، او می‌تواند حضانت سارا را بگیرد. شاهین تصمیم می‌گیرد با خسرو صحبت کند بلکه بتواند او را قانع کند که گویی موفق نمی‌شود. از حرف‌های خسرو و خویشاوندش این‌طور استنباط می‌شود که گویی نیلوفر، فردی گناهکار است.

فیلم یک روز طولانی ضربه می‌زند، ضربه‌ی محکم و خیلی خوبی هم می‌زند. بعد از صحبت شاهین و خسرو، برحسب اتفاق شاهین متوجه رابطه‌ای صمیمی نیلوفر و سامان می‌شود و شک می‌کند که تمام ماجرای بدهی و حکم جلب،‌ برای گرفتن حضانت سارا باشد.

شاهین به متل می‌رود و با چراغ اتاقش بازی ِ خاموش و روشن می‌کند؛ فکر می‌کند که در پایان این روز طولانی، چه تصمیمی باید بگیرد. چراغ که خاموش می‌شود، متوجه می‌شویم که شاهین به‌نتیجه‌ای رسیده‌است.

فردا صبح، شاهین مصمم است که پول را به صندوق قوه قضاییه واریز کند که خودکار نمی‌نویسد و او را به یاد دیروز در کلانتری می‌اندازد. زمانی‌که خودکار نیلوفر هم نمی‌نوشت. شاهین تصمیم می‌گیرد با نیلوفر تماس بگیرد و در همان پارک، روی همان صندلی دوباره او را ببیند. شاید می‌خواهد همه چیز را از زبان نیلوفر بشنود.

شاهین در پارک منتظر است و چرخش‌های ۳۶۰ درجه دوربین گذر زمان را به‌خوبی نشان می‌دهد. سگ مرده اول داستان، سگ بازداشت شده در کلانتری و پیاده‌روی سگ و صاحبش در پارک؛ تعویض لامپ سوخته، سوسو زدن لامپ پارک، روشن شدن لامپ در شب؛ وجود نوجوانان محصل و نوجوان کار، همه و همه، تناقضات جامعه‌مان را ـ از دید هم‌وطنی ساکن خارج از کشور ـ به‌صورتی نمادین به چالش می‌کشد و بیگانگی او با زادگاه و وطنش را به نمایش می‌گذارد.

بالاخره کسی در پارک به دیدار شاهین می‌آید؛ ولی نه نیلوفر؛ سامان به دیدار برادرش آمده. در پایان دو برادر به ماشین تکیه داده و سیگار می‌کشند. نمی‌دانیم چه می‌گویند؛ ولی می‌دانیم که بالاخره شاهین از سردرگمی در خواهد آمد و تصمیمش را می‌گیرد؛ یا خاموش و یا روشن.

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *