خانه / نقد فیلم / سوگ (۱۳۹۰)

سوگ (۱۳۹۰)

سوگ (۱۳۹۰) (۱)

کارگردان: مرتضی فرشباف
نویسنده: آناهیتا قزوینی زاده / مرتضی فرشباف
تهیه‌کننده: جواد نوروز بیگی
ژانر: اجتماعی / درام / جاده‌ای
محصول: ایران
مدت: ۸۵ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

 برقراری ارتباط مقدور نمی‌باشد 

«برقراری ارتباط». چطور این مهارت را کسب کرده‌ایم؟ چقدر در آن موفق هستیم؟ آیا برقراری ارتباط برای ما تنها در کلام خلاصه می‌شود؟ آیا می‌توانیم با برقراری تماس بدنی یا تماس چشمی و یا حتی اشاره کردن منظورمان را به طرف مقابل بفهمانیم؟ از زبان تصویر و عکس چه می‌دانیم؟ ارتباط برقرار کردن برای ما فقط یعنی این‌که بتوانیم تکلم کنیم و صدای‌مان را بالا ببریم و حرف‌مان به کرسی بنشانیم؟ آیا معنایش فارغ از صحبت کردن و شنیدن، برای‌مان یعنی فهمیدن و فهمیده شدن؟ چقدر در فهمیدن منظور دیگران موفق هستیم؟ آن‌ها چقدر ما را درک می‌کنند و می‌فهمند؟

فیلم سوگ، اصلاح می‌کنم، فیلم بسیار خوب سوگ در مورد برقراری ارتباط با دیگران است. فیلمی جاده‌‌ای که داستانی متفاوت دارد و نه‌تنها بیننده را شوکه می‌کند، بلکه به خاطر نوع روایتش، او را به تماشای با دقت و توجه به تمامی جزییات وا می‌دارد.

سوگ
سوگ

داستان در شب آغاز می‌شود. آن‌قدر تاریک است که چیز زیادی را تشخیص نمی‌دهیم و همان‌طور که سعی می‌کنیم بفهمیم چه خبر است، داد و فریاد و دعوای یک زوج را هم دنبال می‌کنیم. زوجی که از آن‌ها تنها صداهای بلند و دعوا برای‌مان به جا می‌ماند.

چند سکانس بعد، سکانس‌هایی پر از آرامش‌اند. طبیعت زیبای کشورمان، آسمان آبی، رقص چمن‌‌های بلند در باد، رد لاستیک‌ها که راهی خاکی را میان تپه‌ها باز کرده‌اند و کودکی قرمزپوش که گه‌گاه در میان چمن‌‌ها و سبزی طبیعت به سوی تک درختی در حرکت است. تمام این نماها، فیلم‌های جاده‌‌ای زنده‌یاد عباس کیارستمی را برای‌مان تداعی می‌کند، «سه‌گانه‌ی کوکر» او و مخصوصا فیلم «زندگی و دیگر هیچ» را؛ اما بعد از گذشتن اتومبیل از زمین‌های شخم‌زده، لحن آرام فیلم کمی عوض می‌شود و ما به داخل کابین اتومبیل راه می‌یابیم و حقیقتی را در مورد کامران (کامران گیتی)، شراره (شراره پاشا) در می‌یابیم.

خاله و شوهر خاله‌ای که سعی دارند نگذارند ارشیا (امیرحسین ملکی) متوجه شود که برای والدینش، ناهید و مسعود، چه اتفاقی افتاده است.

ارشیا باهوش است، این را خاله‌اش می‌گوید. در تمام طول فیلم، هر وقت سرنشینان اتومبیل را از روبه‌رو می‌بینیم، چهره‌ی نگران و پرتشویش و جوینده‌ی ارشیا در پس زمینه،‌خودنمایی می‌کند و بیننده به شک می‌افتد که آیا او می‌داند برای والدینش چه اتفاقی افتاده است یا نه.

رابطه‌ی شراره و کامران با هم خوب است، یکدیگر را دوست دارند و در حرفه‌شان موفق‌اند؛ اما هیچ‌کدام از این‌ها باعث نمی‌شود تا شراره از قبول سرپرستی ارشیا نهراسد. خاله‌ای که خواهرزاده‌اش را دوست دارد، مدام مراقب اوست و حواسش هست تا در طول سفر راحت باشد؛ ولی نمی‌تواند با او ارتباط برقرار کند. نه او و نه کامران. ارشیا هم تمایلی به حرف زدن و برقراری ارتباط نشان نمی‌دهد، حتی از آن‌ها نمی‌پرسد که چه شده در حالی‌که با غریبه‌ها بهتر می‌تواند ارتباط برقرار کند. با راننده‌ی یدک‌کش به راحتی حرف می‌زند، از او می‌آموزد و کمی با او درد و دل می‌کند که البته این بخش از فیلم هم یادآور فیلم «طعم گیلاس» است و کمی به گفت و گوی آقای بدیعی و کارگر موزه‌ی طبیعی در رابطه با مرگ و نیستی شباهت دارد با این تفاوت که در فیلم سوگ، ما رابطه‌ی خوب و عاشقانه‌ی راننده‌ی یدک‌کش با همسرش را می‌بینیم؛ موجز، ساده و گویا. زوجی که در عین مشکلات توانسته‌اند هم را درک کنند و ارتباط عاشقانه‌شان را حفظ کنند. در برابر این رابطه‌ی زیبا، شراره با بیان یک خاطره از شهربازی، رابطه‌ی خانوادگی‌شان را به چالش می‌کشد. ناهید، خواهری که با همسر، خواهر و فرزندش نمی‌تواند درست حرف بزند، فرزندی که با خاله‌اش حرفی ندارد و خاله‌ای که به جای تلاش برای برقراری ارتباط، تنها سکوت می‌کند و جسارت کافی را برای شروع ِ صحبت کردن، پیدا نمی‌کند. خواهرانی که آن‌قدر از هم دور بوده‌اند که حتی مرگ یکی از آن‌‌ها، دیگری را آن‌طور که باید و شاید، ناراحت و غمگین نمی‌کند.

در خلال فیلم، خیلی ظریف و خوب، به مشکلات افراد ناشنوا پرداخته شده است. مشکلاتی که شاید گاهی بانمک باشند و گاهی بسیار رعب‌آور و نشان دادن صحیح همین مشکلات است که مخاطب را متوجه دودلی و ترس شراره برای پذیرفتن حضانت ارشیا می‌کند.

قاب‌بندی‌ها زیبا و هوشمندانه هستند. هم طبیعت و تمام زیبایی‌اش را می‌بینیم و هم در پس آن ناراحتی‌ها و استرس‌ها را. با این‌که از نابازیگران در فیلم سوگ استفاده شده است؛ اما نقش‌آفرینی‌ها بسیار طبیعی‌ست و حس و حال مد نظر کارگردان به خوبی به مخاطب انتقال می‌یابد.

در گره‌گشایی، بقیه‌ی قصه را از دید ارشیای کوچک می‌بینیم. بچه‌ای که از کودکی، در جاده‌ی پر پیچ و خم و پر از مشکلات زندگی سرگردان شده است. کودکی که زمان رسیدن به تونل و دیدن ماشین بر فراز آسمان، بیننده را به شک می‌اندازد که آیا او دریافته برای والدینش چه حادث شده یا نه، و سپس او باهوشی‌اش را به همه‌ی ما ثابت می‌کند. ارشیا نه تنها می‌داند چه شده، بلکه اصلا نمی‌خواهد به تهران برود. او هم ترسیده و هم ناراحت است. نمی‌تواند حرف بزند و قایم شدن و روبه‌رو نشدن با حقیقت را برمی‌گزیند در حالی‌که با سن کمش دریافته در طول زندگی لحظه‌ای غم و لحظه‌ای شادی وجود دارد، زوجی در یک جاده، جان می‌بازند و با فاصله‌ی زمانی اندک، زوج ِ دیگری در جایی از همان جاده، زندگی مشترک‌شان را آغاز می‌کنند، عزا و عروسی در کنار هم.

آقای  فرشباف، کارگردانی باهوش و نکته‌بین است. من به شخصه از تماشای فیلم سوگ لذت بردم و دیدنش را هم به همه‌ی عزیزان توصیه می‌کنم و امیدوارم که ایشان در فیلم‌‌های آتی‌شان، راه ِ خود را به‌درستی بیآبند و از زیر سایه‌ی فیلم‌سازان بزرگی چون عباس کیارستمی درآیند، زیرا به باور من، آقای فرشباف خودشان می‌توانند به تنهایی، برندی در فیلم‌سازی ایران و جهان باشند.

پی‌نوشت:

۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «سوگ» اینجا کلیک کنید.

۲) برای مطالعه مصاحبه‌ی آقای مرتضی فرشباف در مورد فیلم «سوگ» اینجا کلیک کنید.

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *