خانه / نقد فیلم / شماره ۱۷ سهیلا (۱۳۹۵)

شماره ۱۷ سهیلا (۱۳۹۵)

شماره ۱۷ سهیلا (۱۳۹۵)

نویسنده و کارگردان: محمود غفاری
تهیه‌کننده
: امیر سیدزاده
ژانر: اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

 کنترل‌های اورژانسی ِ دردآور 

فیلم شماره ۱۷ سهیلا را می‌توان زنانه‌ترین فیلم سینمایی ایران،‌ در سال نود و پنج دانست. فیلمی مستندوار که سر به مُهرترین دغدغه‌ی این روزهای زنان ِ مجرد سرزمین پارس را روایت می‌کند و چه استادانه این مهم را به انجام می‌رساند.

تیتراژ روی کلوزآپی از صورت سهیلا (زهرا داوودنژاد) بالا می‌آید در حالی‌که او آهنگی از خانم گوگوش را، طنازانه زمزمه می‌کند. همین تیتراژ و زمزمه‌ی زیبا و لطیف کافی‌ست که فیلم شماره ۱۷ سهیلا، خود را یک فیلم زنانه معرفی کند.

شماره ۱۷ سهیلا
شماره ۱۷ سهیلا

تاخیر در ازدواج دختران و پسران، مشکلی‌ست که رفته‌رفته به معضلی بزرگ و جدی در جامعه‌مان بدل شده‌است. دختران تمایل به ازدواج و تشکیل زندگی دارند درحالی‌که پسران و مردان جوان به‌خاطر مشکلات و شرایطی که فیلم‌ساز در قالب دیالوگ ِ زنی جوان، برخی از آن‌ها را برشمرد، مانند رواج ازدواج موقت، مشکلات اقتصادی و… یا حتی تفکرهای خاصی ِ این روزها ـ که در فیلم هم نمونه‌ی این افراد را خود فیلم‌ساز، محمود غفاری، بازی کرد ـ تمایلی به ازدواج نشان نمی‌دهند مگر آن‌که سنی ازشان گذشته باشد و نیازمند همدم و همراه و احتمالا مادر برای فرزندان‌شان باشند.

از آن‌جایی که هر سال هم بر تعداد دختران جوان و دم‌بخت افزوده می‌شود، مشکل ازدواج و تشکیل خانواده، بیش از پیش نمود پیدا می‌کند و موسسه‌ها، سالن‌های زیبایی، انواع کلاس‌ها و سازمان‌های همسریابی، رونق می‌گیرند و به‌طبع سودجویانی هم در این وادی، شروع به معرکه‌گیری می‌کنند.

برای زنی زیبا مانند سهیلا که اندامش با معیارهای امروزی خیلی هم‌خوانی ندارد و به همین خاطر هم کم‌کم دارد تتمه‌ی اعتماد به نفسش را از دست می‌دهد، صحبت‌ها و نصیحت‌های دوستان، گاهی قوز بالای قوز است تا که کمک باشد. از دخالت در زندگی‌اش گرفته تا یافتن خواستگار! مثل روزی که بهرام (بابک حمیدیان) از سهیلا می‌خواهد تا نقش همسرش را بازی کند تا او بتواند به‌عنوان مردی متاهل، منزل مورد نظرش را اجاره‌ کند. بهرام چنان در ماجرای دعوای سوری فرو می‌رود که حتی همین لذت چند دقیقه‌ای از تجربه‌ی همسر بودن را هم از سهیلا می‌گیرد و مشکل باردای او را وسط می‌کشد. حالا سهیلا می‌فهمند که مسئله‌ی ازدواج او و مشکلاتش،‌ دست‌مایه‌ی حرف‌های خاله‌زنکی دوستانش قرار گرفته‌است. مسئله‌ی دیگری که اتفاق افتاد و زنان خیلی خوب درکش می‌کنند این است که اگر زنی تنها باشد (به‌معنای نبود یک شریک در زندگی‌اش)، گاهی حتی نزدیک‌ترین دوستانش، به خودش‌شان اجازه می‌دهند تا بر او مسلط شوند و با این‌که شاید نیت‌شان هم خیر باشد، با رفتار و گفتارشان، ناخواسته ناراحتش کنند.

یکی از سکانس‌های محبوبم در فیلم شماره ۱۷ سهیلا سکانسی‌ست که سهیلا بچه‌های خواستگار میان‌سالش (احسان امانی) را به خانه می‌برد. یک خانه‌ی آرام که با سلیقه چیده شده. سهیلا سعی می‌کند در آن نیمروز که زمانش را با دو کودک مودب و شیطان ِ دوست‌داشتنی سپری می‌کند، نقش یک مادر و همسر را داشته باشد. هم به کودکان رسیدگی می‌کند و هم به خانه و کاشانه. یک زندگی آرام، به دور از هر هیاهویی. مگر این خواسته چقدر زیاد است که جمع کثیری از هم‌وطنان‌مان از داشتنش محروم‌اند؟

جلسات همسریابی که طبق گفته‌ی فیلم‌ساز حقیقتا به همین صورت وجود دارند، حکایت کننده‌ی قصه‌ی افراد متفاپت با خواسته‌های مختلف است، هر کدام در موقعیت خودشان. غیرتی، وطن‌پرست، شاعر مسلک، مقرراتی و… . یکی سن برایش حایز اهمیت است، دیگری قد و فلانی هم شغل ِ طرف مقابلش. شاید هم هرچه سن بالاتر می‌رود، سخت‌گیری و نکته‌بینی افراد برای ازدواج، یا هر مورد دیگری، بیش از پیش می‌شود و وسواسانه با موضوع برخورد می‌کنند، به هر روی. جدا از تمام کاراکترهایی که روی صندلی سفید نشستند و حرف زدند و بیننده را خنداندند، دو کاراکتر دل مخاطب را شدیدا به درد می‌آورند؛ یکی مرد جانباز و دیگری خانم احساساتی که از درد تنهایی به تنگ آمده‌ بود و زیر گریه زد. این خانم احساساتی مرا به یاد پرسوناژ ِ نیلوفر با بازی سحر دولت‌شاهی در فیلم وارونگی اثر بهنام بهزادی انداخت. شاید این خانم، آینده‌ی نیلوفر و امثالهم باشد.

کلاس کنترل اورژانسی غرایز جنسی! جایی‌ست که یک خانم میان‌سال، از تجربیات‌اش در کنترل این مسئله صحبت می‌کند. منظور فقط غریزه جنسی نیست، منظور نیاز به وجود همدم، همراه و تکیه‌گاهی‌ست جز خانواده و دوستان. مخاطب فیلم، همراه با کاراکتر سهیلا، پا در کلاس ِ سرکوب ِ یک غریزه خدادادی گذاشته و با شنیدن فرمول دویدن و نفس عمیق کشیدن که مخصوص آن لحظه‌ی خاص ِ زنانه است،‌ ناخودآگاه به خنده می‌افتد؛ اما این مسئله متاسفانه حقیقی تلخ‌ و محض‌ است. به نظر بنده این سکانس بار دیگر بر جسارت کلیه‌ی عوامل فیلم شماره ۱۷ سهیلا تاکید می‌کند.

سهیلا برای باز شدن بخت ِ بسته‌اش، به هر کس و هر چیزی، حتی فال تاروت! متوسل می‌شود و حتی با دوستان قدیمی دیدار می‌کند که چیزی حاصلش نمی‌شود جز دل‌شکستگی و ناامیدی بیشتر. حالا که بعد از ترک جلسه‌ی همسریابی با مسعود (مهرداد صدیقیان) روبه‌رو شده و طبق گفته‌های او کاملا متوجه قصد و نیت این مرد جوان است؛ اما تصمیم می‌گیرد مدتی را در مترو، با او صرف کند چون در کنار او به سهیلا خوش می‌گذرد. مسعود برای سهیلا حکم یک تجربه‌ی جدید و شاید هم شیرین را دارد. پسری جوان و زرنگ که می‌تواند به سهیلا اعتماد به نفس دهد و حالش را خوب کند و بخنداندش. در این بین نمی‌توان از لبخند‌های شیرین و نگاه‌های محتاط سهیلا به مسعود غافل شد. زنی که هنوز یک دختر بچه‌ی نازنین است و اگر ناراحت شود، دست به دامن گوشی‌اش شده و سعی می‌کند پیرامونش را نادیده بگیرد. این دو رفته‌رفته صمیمی می‌شوند و سپس سهیلا کم‌کم دو دل. شاید خودش هم نفهمید چرا به مسعود نه گفت؛ اما زمانی‌که از او جدا شد، می‌شد استرس و پشیمانی را به وضوح در نگاه و رفتارش دید. در یک آن سهیلا تصمیم می‌گیرد و بر می‌گردد. شاید مسعود، آخرین ریسمانی باشد که سهیلا بتواند به آن چنگ اندازد. او نمی‌خواهد فعلا، این تنها فرصت را از دست دهد.

سهیلا به محلی که از مسعود جدا شد باز می‌گردد؛ ولی خب، جا تر است و بچه نیست! جست‌وجو، بی‌حاصل می‌نماید، پس سهیلا که دچار هیجانات شده، راه‌کار همان کلاسی را در پیش می‌گیرد که همه‌ی ما را به خنده انداخت! او نفس عمیق می کشد و می‌دود. می‌ایستد تا نفس تازه کند و دوباره می‌دود و… . حالا دیدن این صحنه برای هیچ مخاطبی خنده‌دار نیست، بلکه آزاردنده و ناراحت‌کننده‌است.

زمانی که سهیلا در آخر فیلم می‌دود، حس نکردم که تنها برای فرار و به نوعی سرکوب غریزه‌اش می‌دود و هوا را عمیق در ریه‌ها فرو می‌برد، بلکه باریکی راهی که سهیلا از آن می‌گذرد و قوس و انحنای آن، همین شرایط سخت است که سهیلا سعی دارد از آن فرار کند. فرار از این شرایط خفقان‌آور برای زنی که حتی نمی‌تواند خواسته‌های عادی‌اش را بر زبان بیآورد و چاره‌ای برای‌شان بیآبد.

فیلم شماره ۱۷ سهیلا مبتنی بر دیالوگ است؛ ولی اگر بازی خارق‌العاده و زیرپوستی خانم داوودنژاد عزیز نبود، هرگز به یک اثر ماندگار ِ جسورانه در سینمای ایران بدل نمی‌شد. جدا از بازی فوق‌العاده آقایان حمیدیان و صدیقیان، بازی نابازیگران چنان خوب از آب درآده که اصلا تصور نمی‌کنیم آن‌ها در حال نقش بازی کردن باشند. فیلم‌برداری بادوربین ثابت، زمانی‌که بازیگران ثابت‌اند و فیلم‌برداری روی دست که به دور از هر تنشی در زمان حرکت بازیگران صورت گرفته، کاملا مناسب این فیلم است و روابت مستندگونه را حفظ می‌کند.

فیلم‌ساز محترم توانسته با ظرافتی مثال زدنی، چنان در جزئیات زندگی زنان مجرد مانند سهیلا دقیق شود که وقتی از منظر ِ یک زن به آن نگاه می‌کنم،‌ زنی که سهیلاهای زیادی را دور و برش دارد، باورم نمی‌شود که یک مرد توانسته باشد چنین هنرمندانه و موشکافانه در مورد دردی زنانه، فیلم ساخته باشد. دست مریزاد آقای غفاری، دست مریزاد.

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *