خانه / نقد فیلم / لالا لند (۲۰۱۶)

لالا لند (۲۰۱۶)

لالا لند (۲۰۱۶)
(2016) La La Land

نویسنده و کارگردان: دیمن شزل
تهیه‌کننده: فرد برگر / گری گیلبرت / جردن هوروویتس / مارک پلات
ژانر: موزیکال / ملودرام
محصول: ایالات متحده آمریکا
مدت: ۱۲۸ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

از لالا لند متنفرم، مانند تنفر میا از جاز! 

فیلم لالا لند یا شهر رویاها، فیلمی‌ست دوست داشتنی در مورد آرزو، هدف و تلاش ِ ما آدمیان. فیلمی‌ست در مورد نترسیدن و مواجه شدن. در مورد تصمیم‌گیری صحیح و در لحظه. فیلمی‌ست که می‌تواند خاطره‌ی تمام شاهکارهای موزیکال دنیا را در ذهن‌تان زنده کند در حالی‌که با دنیای فعلی و مدرن این روزها هم کاملا تطابق دارد.

فیلم لالا لند،‌ در هالیوود هیلز روی پلی با بوق ممتدد و عصبی رانندگان ِ مانده در ترافیک سنگین صبح‌گاهی آغاز می‌شود. زندگی شهری‌ای که حقیقتا گاهی طاقت‌فرساست. حالا در بین این همه ماشین رنگارنگ، با مدل‌های قدیمی و جدید، ترافیک، آلودگی صوتی، گرما و…، همت دختر جوان، همه را به رقص و شادی می‌آورد. ترافیک جالب می‌شود، بوق‌های گوش‌خراش با موسیقی‌ هم‌نوا و همراه می‌شوند و گرما مطلوب. انگار همه وسط یک کنسرت هستیم! و شاید شما سر جای‌تان، با یک لبخند بزرگ روی ‌صورت یا زمزمه‌کنان، تکان تکان هم بخورید. بیننده عزیز، به دنیای موزیکال دیمن شزل، این نابغه جوان و نیک‌آتیه، خوش آمدید!

لالا لند
لالا لند

سباستین ـ سِب ـ (رایان گاسلینگ) و میا (اما استون) هم روی همین پل منتظرند. سب،‌ وسواسانه دنبال بخش یا یک نت خاص موسیقی می‌گردد و میا نقشی را تمرین می‌کند. بالاخره راه باز می‌شود و اولین برخورد زن و مرد جوان، با دلخوری و دعوایی خفیف حین رانندگی شکل می‌گیرد. عجب اظهار لطفی!

میا، یکی از عشاق اینگرید برگمن‌ست.(۱) پیوسته در آزمون‌های بازیگری شرکت می‌کند؛ بلکه روزی رویایش به حقیقت بدل گردد و او یک بازیگر مشهور شود. متاسفانه زمان آزمون‌ها کسی به بازی خوب او توجه نمی‌کند. میا در یک کافی‌شاپ کار می‌کند و هر روز بازیگران سرشناس را از نزدیک می‌بیند. او بعد از هر بار ناکامی در آزمون‌ها، ناامیدتر می‌شود؛ ولی باز هم به کمک دوستانش و به واسطه‌ی رویایش، به‌دنبال هدفش می‌رود و به راهش ادامه می‌دهد. یک چیز را در مورد میا می‌فهمیم، آن هم این‌‌‌که وقتی خیلی بی‌حوصله یا ناامیدست، باید به او اصرار کرد تا دوباره به‌دنبال آرزوهایش برود.

پس از یک روز سخت، وقتی میا بعد از حمام کردن با همراهی دوستانش می‌رقصد و می‌خواند، می‌توان اوج هنر فیلم‌بردار، نورپرداز،‌ صحنه‌پرداز و تدوین‌گر را دید. یک هماهنگی خارق‌العاده. گویی عوامل پشت صحنه نیز پا‌به‌پای کارکترها می‌رقصند و پای‌گوبی می‌کنند.

یکی از خلاقیت‌های بی‌نظیر دیمن شزل در فیلم لالا لند را می‌توان در رویا فرو رفتن کاراکترها دانست. شخصیت‌ها در ناراحتی، شادی و…، یعنی زمانی‌که در اوج احساسات هستند، دیگر حضور کسی یا چیزی در اطراف‌شان را حس نمی‌کنند. نور همه جا کم می‌شود و مانند ستاره‌های دنیای هنر، پرتوی نور فقط روی آن‌ها می‌افتد. گویی میا در مراسم اسکارست و سباستین در حال برگزاری کنسرتش. بهره‌گیری از نورهای قرمز و آبی، توانسته تغییر حالات روحی و هیجانات را به‌خوبی به بیننده منتقل کند.

شب‌نشینی با دوستان به میا خوش نمی‌گذرد. او حس می‌کند اصلا به آن محیط تعلق ندارد. دختر جوانی که به‌دنبال خودش و آینده‌اش می‌گردد، جایی در بین آدم‌هایی که درکش نمی‌کنند ندارد. آدم‌هایی که در اوج شادی و تفریح‌کردن، برای میا غریبه‌اند و میا هم برای آن‌ها. دنیای این افراد برای میا ثابت است و نیروی محرکه‌ای برایش به‌حساب نمی‌آید. میا از مهمانی بیرون می‌زند. اصلا یادش نیست ماشینش را کجا پارک کرده و مجبور می‌شود کلی راه را پیاده بپماید.

میا،‌ خسته و کلافه از این پیاده‌روی ِ اجباری‌ست که آوای خوش موسیقی، جذبش می‌کند. ناخودآگاه به داخل کافه می‌رود و خشکش می‌زند. نوازنده، همان پسر ِ توی ترافیک است، سباستین. زمانی‌که موسیقی ِ سب، میا را جذب می‌کند ـ وقتی هنوز بیرون کافه است ـ باز هم رنگ قرمز را روی او می‌بینیم؛ ولی این‌بار نور قرمز، به دور از تخیل روی میا افتاده‌‌است. شاید این نور نوید دهنده‌ی آینده‌ای پرزرق و برق برای میا باشد و راه رسیدن به آن هم، دنبال کردن صدای موسیقی‌ست.

با فلاش‌بک به روز ابتدای فیلم باز می‌گردیم، روز ترافیک؛ و ماجرا را این‌بار با سب دنبال می‌کنیم. جوانی که تازه اسباب‌کشی کرده و حتی خواهرش هم علاقه، احترام و اشتیاق او به موسیقی را نمی‌تواند درک کند. سب در یک کافه پیانو می‌نوازد و در شب کریسمس، صاحب کافه، بیل، (جی.کی سیمونز) فقط از سب انتظار دارد که موسیقی خاص ِ شب کریسمس را بنوازد. سب طبق دستور بیل جلو می‌رود؛ اما هیچ‌کدام از مشتریان حواس‌شان به موسیقی نیست، پس سب هم تصمیم می‌گیرد موسیقی خودش، یک جاز بی‌نهایت لطیف را بنوازد. موسیقی دل‌فریبی که میا را به داخل کافه می‌کشاند.

میا، ایستاده و سب را نظاره می‌کند که چطور استادانه می‌نوازد. در بین آن همه هیاهوی سال نو، تنها کسی که قدرت و اعجاز موسیقی او را درک کرده، فقط میاست. نورها کم می‌شوند و افراد ِ حاضر در کافه، در حاشیه قرار می‌گیرند، به‌جز میا. او تنها کسی‌ست که باور دارد، درست وسط کنسرت ِ سب ایستاده‌است.

حضور کنایه‌آمیز جی.کی سیمونز در فیلم لالا لند، من را به‌ خنده انداخت. بازیگری که در فیلم قبلی دیمن شزل در سال ۲۰۱۴ به‌نام “ویپلش” یا “شلاق” نقش ترنس فلچر، استاد بدخلق و سخت‌گیر موسیقی مدرسه شیفر را داشت و حالا در لالا لند،‌ نقش فردی را دارد که اصلا از موسیقی چیزی سرش نمی‌شود. همین سر در نیآوردن او از موسیقی، سبب می‌شود که سب را اخراج کند! چرا که به حرف او گوش نداده و موسیقی‌ای جز موزیک ِ معروف ِ کریسمس را نواخته‌است!

شاید بزرگ‌ترین اشتباه سب در زندگی‌اش، دقیقا در همین‌جا و در همین لحظه رقم خورد؛ زمانی‌که تنها مخاطب موسیقی‌اش، میا را نادیده گرفت و با تنه‌زدن به او از کنارش رد شد. فیلم‌ساز این لحظه‌ی خاص را فراموش نکرده و تا ساعتی دیگر همه را دوباره به این نقطه باز می‌گرداند. عملی که فقط می‌توانم اسمش را نبوغ بگذارم.

چرخش‌های دوربین، کات‌های به‌جا و وقفه‌های دو الی سه ثانیه‌ای با استفاده از صفحه سیاه، گذر زمان را بدون گزافه‌گویی نشان می‌دهد. گویی فیلم‌بردار و تدوین‌گر با ایما و اشاره با مخاطب حرف می‌زنند و جالب آ‌ن‌که مخاطب هم به‌درستی متوجه منظور آن‌ها می‌شود.

تلاش‌های بی‌ثمر میا برای بازیگر شدن هم‌چنان ادامه دارد. او خیلی خوب حس را منتقل می‌کند، تپق نمی‌زند، دیالوگ‌ها را از حفظ می‌گوید و بیان خوبی هم دارد؛ اما دیده نمی‌شود.

با این‌که هنوز هم نمی‌تواند به‌خوبی با مردم و دوستانش ارتباط برقرار کند؛ ولی به میان‌شان باز می‌گردد و سعی می‌کند اوقات خوشی را داشته باشد. در یکی از این مهمانی‌ها بر حسب اتفاق، کی‌بورد زن ِ جوان گروه موسیقی، توجه‌اش را جلب می‌کند. سب با لباسی عجیب غریب، مثل آب‌خورن می‌نوازد،‌گرچه که راضی به نظر نمی‌رسد. میا هم شیطنت می‌کند و درخواست موسیقی ِ پیش و پا افتاده‌ای می‌کند و حسابی سر به سر سب می‌گذارد. این مهمانی و دیدار غیره منتظره، بالاخره سر حرف‌شان را باز می‌کند. بعد از کلی مزه‌پرانی تا آخر شب به یکدیگر، نوبت رفتن به خانه می‌رسد.

میا دوباره نمی‌تواند ماشینش را پیدا کند و سب هم راه‌کاری جالب برای یافتن ماشین ارائه می‌دهد که اتفاقا عملی هم می‌شود. شب، ماهتاب، سکوت ِ شهر، تک درخت و نمایی دلفریب از کوه و نور و شهر خاموش و دو کاراکتر اصلی فیلم. همه چیز برای خلق یک صحنه‌ی رمانتیک رقص و آوازخوانی دیگر محیاست. رقص خلاقانه و هماهنگ دو کاراکتر که رفته رفته منجر به ایجاد عاطفه بین‌شان می‌گردد با صدای زنگ موبایل ِ بی‌محل، خاتمه می‌یابد؛ اما آیا میا و سب می‌توانند این شب و یکدیگر را فراموش کنند؟

نه! سب، میا را پیدا می‌‌کند، آن هم سرکار. کاری که کارفرمایش سخت‌گیر و بدخلق‌ست! پرسه در شهرک سینمایی و صحبت از خودشان و آرزوهاشان،‌ میا و سب را نزدیک‌تر و نزدیک‌تر می‌کند تا آنجا که میا بی‌پروا دیالوگ “من از جاز متنفرم!” را می‌گوید؛ آن هم به سب، که جاز تمام دنیایش به‌شمار می‌آید. سب برای عوض کردن نظر میا او را به کافه‌ای می‌برد که در آنجا جاز نواخته می‌شود. سب از احساسش به جاز می‌گوید، حرف می‌زنند، بحث می‌کنند و دوباره احساس خفته‌ی بین‌شان بیدار می‌شود و باز هم تلفن همراه میا زنگ می‌خورد و همه چیز را بهم می‌ریزد. میا باید برای مصاحبه‌ای جدید آماده شود، پس فعلا از هم جدا می‌شوند.

ولی مرد جوان دلش پیش میا مانده. بعد از رفتن میا، روی پل خلوت ِ میان آب راه می‌رود،‌ می‌خواند و می‌رقصد. مسیر ِ‌ طولانی و خلوت پل می‌تواند کنایه‌ای به پل ِ شلوغ و پرترافیک اول فیلم باشد. موزیک لایت، همراه با سوت،‌ آرامش‌بخش‌ست و حکایت از دلدادگی سب دارد.

مصاحبه میا باز هم خوب پیش نمی‌رود. به‌نظر تهیه‌کننده فرد دیگری را برای نقش در نظر دارد. میا،‌ کلافه، خسته و عصبی،‌ محل تست را ترک می‌کند و در راه برگشت، همین که چشمش به فیلم در حال اکران ـ شورش بی‌دلیل (۲) ـ می‌افتد، دوباره رو به راه می‌شود. فیلمی که تاکنون ندیده و قرار است با سب، به تماشای آن بنشیند.

لالا لند
لالا لند

میا به خانه رسیده و شاد از قرار امشبش با سب است که با دیدن دوست پسرش، گِرِگ (فین ویتراک) و صحبت با او یادش می‌افتد که امشب قرار دیگری با گرگ و دوستانش داشته و به کلی فراموشش کرده‌بود.

شب، در رستوران شیک،‌ میای زیبا فقط با غذایش بازش می‌کند. با صحبت‌ها ارتباط برقرار نمی‌کند. جسمش آنجاست و روحش پیش سب در سینما. کلافه شده، عصبی‌ست. بالاخره صبرش تمام می‌شود و درست لحظه‌ای که حس می‌کند دیگر نمی‌تواند این جو را تحمل کند، موسیقی‌ای که سب، شب کریسمس در کافه می‌نواخت را می‌شنود. میا جانی دوباره می‌گیرد، از گرگ عذرخواهی می‌کند و از کافه بیرون می‌زند، رها می‌شود، می‌دود تا به سب برسد.

فیلم لالا لند، یکی از بهترین و رویایی‌ترین فیلم‌برداری‌ها را دارد. استفاده از انواع زوایا در فیلم با حرکت آرام و پیوسته‌ی دوربین، نه‌تنها نمی‌گذارد مخاطب از دیدن صحنه‌ها خسته شود، بلکه چشم‌نواز هم هست.

میا خودش را به سالن سینما می‌رساند و با چشم، سب را می‌جوید. نور و نوشته‌‌های فیلم روی صورت میا می‌افتد که با هم نویده دهنده‌ی آینده‌ی کاری روشن برای میاست. هم‌دیگر را پیدا می‌کنند و شاد و سرخوش به تماشای فیلم می‌نشینند. دست‌های یکدیگر را کم‌کم و با احتیاط می‌گیرند و دوباره لحظه ابراز عشق که می‌رسد، این‌بار فیلم خراب می‌شود! پس تصمیم می‌گیرند خودشان به لوکیشن فیلم شورش بی‌دلیل بروند. انگار می‌خواهند بقیه فیلم را خودشان بازی کنند.

در لوکیشن راه می‌روند،‌ بهم نزدیک می‌شوند،‌ عاشق می‌شوند و حالا دیگر زمان معنایی ندارد. تا اوج با هم پیش می‌روند و دوباره به زمین باز می‌گردند.

تابستان از راه می‌رسد. میا درگیر نوشتن نمایش‌نامه‌اش است و قصد دارد خودش برای خودش یک فرصت کاری ایجاد کند. روزها با شادی و عشق ِ میا و سب سپری می‌شود و هر دو انگیزه‌ی بالایی برای کار دارند. همه چیز دارد خوب پیش می‌رود تا این‌که سب هم‌کلاسی سابقش، کیث (جان لیجند) را در کافه می‌بیند. کیث یک گروه موسیقی دارد و موفق است و سب با دیدن دوست سابقش اصلا خوشحال نمی‌شود.

سب اهمیت خاصی به حرف مردم نمی‌دهد،‌ می‌خواهد کافه‌ی خودش را داشته باشد. کافه‌ای که میا با خلاقیت نامش و فرم نوشتاری‌اش را انتخاب کرده‌؛ استفاده از نت موسیقی به‌جای آپاسترف (۳). میا به‌دنبال یک زندگی راحت و آرام با سب است؛ ولی سب الآن وضعیت مالی خوبی ندارد، پس تصمیم می‌گیرد برای شاد کردن میا و گذران بهتر زندگی، وارد باند موسیقی کیث شود. این کار دقیقا چیزی نیست که سب بخواهد و رویایش را داشته باشد؛ اما میا و خواسته‌هایش برای او مهم‌ترند. جدا از همه‌ی سختی‌ها، عشق و موسیقی، همواره پیوندشان می‌دهد.

سب شدیدا درگیر گروه موسیقی است. موفق پیش می‌رود و بسیار محبوب شده. میا هم کم‌کم خودش را پیدا می‌کند و دیگر نیازی به پوستر اینگرید برگمن ندارد. با سالنی برای اجرای نمایشش قرار داد می‌بندد و از این قرار داد شاد است؛ ولی سب مثل قبل کنارش نیست و گرفتار کارش است. سب آن‌قدر در کار گروه و نوازندگی فرو رفته که میا حس می‌کند دیگر او را نمی‌شناسد. میا قدر هنر سب را می‌داند، از آن مهم‌تر، آرزوها و عشق او به جاز را می‌داند و نمی‌خواهد سب وقتش و هنرش را بی‌جهت هدر کند.

پاییز از راه رسیده و زوج جوان خیلی از هم دور شده‌اند. سب را دیگر نمی‌شود به‌راحتی پیدا کرد. گرچه که بعد از کلی بی‌خبری میا را در خانه سورپرایز می‌کند؛ ولی میا با ابراز ناراحتی از نبودن‌های طولانی مدت سب و سوال در مورد این‌که آیا موسیقی که این روزها می‌نوازد را دوست دارد یا نه، گیرش می‌اندازد. سب می‌گوید همه این کارها به‌خاطر میا بوده و میا هم می‌گوید دوست دارد سب، فقط خودش باشد، نه چیزی که بقیه از او انتظار دارند. کارشان به جدل می‌کشد، حرف‌هایی که نباید را بهم می‌زنند و رابطه‌شان آن‌قدر تیره و تار می‌شود که به‌نظر دیگر هرگز درست نخواهد شد. درست همین‌جاست که موسیقی هم تمام می‌شود، یعنی چیزی که همیشه پیوندشان می‌داد.

شب نمایش میا فرا می‌رسد، در حالی‌که سب باید برای کنسرت گروه برود. حین عکاسی از گروه موسیقی، زمانی‌که سب دارد ادای نوازندگان راک را در می‌‌آورد، گویی چیزی در درونش بیدار می‌شود. عکاس از او می‌خواهد چیزی بنوازد، سب هم همان موسیقی شب کریسمس را می‌زند و به خود ِ حقیقی‌اش باز می‌گردد. نمایش میا هم با ۱۲ تماشاچی که یکی‌شان در حال بافتن چیزی‌ست! به پایان می‌رسد. میا می‌داند که کارش باز هم مورد توجه قرار نگرفته و صحبت‌های تماشاچیان حین خروج، ناراحتی‌اش را بیشتر می‌کند و کاملا ناامید می‌شود. حتی آمدن سب و تلاشش برای دلجویی از میا هم موثر نیست. میا به زادگاهش باز می‌گردد تا رویای بازیگری را فراموش کند. میای دل‌شکسته، هر دو عشقش را پشت سرش رها می‌کند، هم بازیگری و هم سب.

نکته‌ی نمایش میا،‌ نامش است: “به امید دیدار”. در ناامیدی مطلق هم،‌ هم‌چنان امید وجود دارد و این همان چیزی‌ست که زندگی را می‌سازد و موجب می‌شود رویاها به حقیقت بدل شوند. بعد از کنسرت گروه موسیقی در میانه‌ی فیلم، کمی از دنیای موزیکال دور می‌افتیم، از عالم هپروت دور می‌شویم و به زندگی و حقایق آن نزدیک‌تر.

با میا به سمت شهرش همراه می‌شویم، در خانه و اتاقش پا می‌گذاریم و به همه‌ی آرزوهای کودکی و نوجوانی‌اش نگاه می‌کنیم. سب هم حال و روز خوبی ندارد و با غم دوری میا به سختی کنار می‌آید،‌ تا که یک تماس تلفنی همه چیز را عوض می‌کند. تماسی جهت مصاحبه‌ی بازیگری برای میا.

بوق وحشتناک و بی‌خاتمه، آن هم در شب، به میا و همه‌ی ما می‌گوید که سب، به‌دنبالش آمده‌است، آن هم با خبری خوش. نمایش‌نامه میا دیده شده و از او برای همکاری دعوت به‌عمل آمده. سب مصمم است میا را با خود به لس‌آنجلس ببرد؛‌ اما ما از ابتدای فیلم به یاد داریم که میا وقتی ناامید می‌شود، جا می‌زند، سب این را می‌داند و این را هم می‌داند که چطور میا را وادار به برگشت کند. فردا صبح، ساعت هشت، میا و سب به سمت آینده حرکت می‌کنند.

این‌بار همه چیز فرق دارد، میا تنها نیست، سب پشت در منتظر اوست. مسئولان فیلم به میا توجه دارند، با او حرف می‌زنند و محترمانه می‌گویند که چه می‌خواهند. میا هم قدر این فرصت طلایی را می‌داند،‌ نمایش خودش را اجرا می‌کند و چه فوق‌العاده اجرا می‌کند.

فیلم لالا لند سومین تجربه‌ی کاری اما استون و رایان گاسلینگ است.(۴) دو هنرمند جوانی که یکی از درخشان‌ترین نقش‌آفرینی‌هایشان را در لالا لند انجام داده‌اند و هماهنگی بی‌نظیری هم با هم دارند. مطمئنا اکنون خود آقای شزل هم از این‌که موفق نشد با “اما واتسون” و “مایلز تلر” برای بازی در لالا لند قرارداد همکاری ببندد،‌ بسیار خرسند است. به‌شخصه حتی نمی‌توانم هیچ زوج دیگری را در نقش میا و سباستین، جز خانم استون و آقای گاسلینگ تصور کنم.

زمستان، فرا می‌رسد. پنج سال گذشته و میا بازیگری معروف شده‌است. ازدواج کرده و فرزند دارد. اشتباه نکنید، همسرش سب نیست! یک ضربه قوی در فیلم.

شب، وقتی میا و همسرش برای خوش‌گذراندن بیرون می‌روند و وارد یک کافه می‌شوند، میا با دیدن نام کافه خشکش می‌زند. این‌جا کافه‌ی سب است. لحظه‌ای که سباستین میا را می‌بیند، بازی فوق‌العاده‌ی هر دوی‌شان و بار دراماتیک زیاد داستان، می‌تواند چشمان‌تان را نمناک کند. سب، همان موسیقی معروف شب ِ سال نوی خودش را می‌نوازد، موسیقی‌ای که خودش، میا و ما را به پنج سال پیش، یعنی دقیقا همان شبی که سب با تنه زدن به میا از کنارش رد شد، می‌برد. این بار حقیقتا سب کنسرتش را اجرا می‌کند و باز هم تنها این میاست که قدر هنر او را می‌داند. حال اگر سب، پنج سال پیش، در آن شب  ِ کریسمس،‌ رفتار بهتری با میا داشت چه می‌شد؟

فیلم‌ساز همه ما را به گذشته می‌برد،‌ دقیقا در همان لحظه، در کافه‌ی بیل. جایی که میا و سب یکی می‌شوند. زوجی که اگر دست به دست یکدیگر داده بودند، رویای هر کدام‌شان، رویای دیگری نیز بود، به افراد دیگر حسادت نمی‌کردند و فقط تمرکزشان را روی کارشان و موفقیت‌شان می‌گذاشتند و پشتیبان هم می‌بودند،‌ زودتر و قوی‌تر موفق می‌شدند و به هدف‌شان می‌رسیدند. موفقیت همراه با عشق حقیقی و در کنار همراهی خالص،‌ به‌مراتب شیرین‌تر از موفقیت تکی‌ست.

از عالم هپروتی که در آن میا و سب با هم هستند و به تمام این موفقیت‌ها در کنار هم دست یافته‌اند، بیرون می‌آییم. نه میا و نه سب تحمل دور بودن از هم را ندارند و البته چاره‌ای هم ندارند، پس میا از همسرش می‌خواهد که کافه را ترک کنند. قبل از خروج،‌ نگاه میا و سب به یکدیگر صحنه‌ای سانتی‌مانتال را ایجاد می‌کند. می‌توان عشقی و بی‌حد و حصر را در نگاه‌شان خواند، به‌همراه آوای خوش موسیقی که همیشه پیوندشان می‌داد.

دید هنری بالای فیلم‌ساز ِ فیلم لالا لند شگفت‌انگیز است. سامان‌دهی فیلمی پر زرق و برق چون لالا لند در استودیو که توانسته هزینه‌ها را به حداقل برساند، بهره‌گیری از انواع پرسپکتیوها، نورها و رنگ‌ها و حتی سایه‌ها، فیلمی جذاب از لحاظ بصری ارائه می‌کند که نسبت به فیلم‌های موزیکال دیگر، کاملا منحصر به‌فرد است.

فیلم لالا لند یا عالم هپروت، یک فیلم موزیکال دیدنی‌ست که شاید گاهی از ریتم بیفتد و کمی حوصله‌تان را سر ببرد؛ ولی در پنج دقیقه آخر جبران مافات می‌کند و آن‌وقت است که متوجه می‌شوید این فیلم، ارزش وقت گذاشتن و دیدن را داشته‌است. لالا لند مخاطبینش را همراه با پرسوناژهایش در عالم هپروت و واقعیت می‌برد تا بدانیم رویا داشتن و جدا شدن از جهان هستی و سپس دنبال کردن آرزوها در جهان حقیقی،‌ لازم و ملزوم‌اند؛ فقط کافی‌ست همراه خوبی داشته باشید و از زمان و فرصت‌ها،‌ بهترین بهره را ببرید.

در ضمن مطمئن هستم که میا عاشق جاز است و فقط می‌خواست حرص سباستین را در بیاورد،‌ همان‌طور که من هم عاشق فیلم لالا لند شدم و فقط خواستم ادای میا را در آورم!

لالا لند
لالا لند

پی‌نوشت:

۱) اینگرید برگمن بازیگر سرشناس سینما و اهل کشور سوئد بود که موفق به دریافت سه جایزه اسکار شد.

۲) فیلم شورش بی‌دلیل، محصول سال ۱۹۵۵ به کارگردانی نیکلاس ری است. فیلم، برای نخستین بار به صورتی دیگر به مسائل جوانان آمریکایی می‌پردازد و در کلانتری آغاز می‌شود. سه دانشجوی جوان به نام‌های جیم (جیمز دین)،‌ جودی (ناتالی وود) و پلاتو (سال منتئو) که دچار مشکلات عاطفی و خانوادگی هستند، دست به بازی‌های خطرناکی می‌زنند که به مرگ یکی از آن‌ها منجر می‌شود.

۳) آپاستروف ( ’  یا  ‘ ) یک نشانه‌ است که در زبان‌های لاتین استفاده می‌شود.

۴)

(a) Crazy, Stupid, Love (2011

 (2013) b) Gangster Squad

(c) La La Land (2016

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

4 نظرات

  1. تحلیلتون واقعا زیبا بود.من همین الان این فیلمو دیدم و اشک چشمم خشک نمیشه.به راستی که یه نبوغه. یه حقیقت در مورد زندگی ما انسانها که فراموشش کردیم.

  2. در یک کلمه ، حوصله سر بر ترین فیلمی که دیدم ، یه آشغال به تمام معنا

    بعد از 2012 تنها راه تشخیص آشغال بودن یه فیلم اینه که ببینی تو چند رشته کاندید میشه لالا لند 14 تا رشته !!!!!!!

    این آشغال حوصله سربر که حتی به زورررررر و ده بار استاپ کردن و .. تونستم ببینمش ، جریان اسکار و نقد ها مثل لباس پادشاس یه موج راه میوفته اونم با تبلیغات و تطمیع چندتا منتقد که فلان فیلم شاهکاره ، حالا منتقدی که تو سالن خوابش برده از بس فیلم آشغاله هم میگه شاهکار بود که عقب نیوفته

    این فیلم یه وقت تلف کردن واقعیه برین بشینین دونه های شن بیابون بشمرین اگر انقد وقتتون بی ارزشه ، من فریب همین نقد های چرند رو خردم

  3. با سلام
    به نظر فیلم فیلم بسیار آبکی و رو هوا است …
    اگه برای چشم ها و وقتتون ارزش قائلین ، پیشنهاد میکنم فکر دیدن این فیلمو از سرتون بیرون کنین

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *