سینما رکس آبادان
اگر این روزگارِ کرونایی نبود، امروز سهشنبه، مورخ بیست و هشتم اَمرداد، طبقِ روالِ ماضیه، حوالی ساعت هشت شب، از یکی از سه سینمای فرهنگ، آزادی و یا چارسو سر درمیآوردم.
به احتمال قوی افتخار داشتم در رکابِ یارانِ گروه سینماییمان به همتِ جناب عباس یاری عزیز باشم و یا تنهایی به سینما رفته، آنجا پرسه بزنم و کتاب بخوانم تا که درهای سالن باز شود و بلیط در دست بروم و بنشینم بر سر جایام؛ تلفن همراهم را ساکت و نورش را کم کنم تا هنگامِ نوشتن، روشنیِ خفیفِ این یارِ دگر همیشه همراه، کمکحالام باشد و سپس دفترچه و مداد را از کیف درآورده و منتظرِ شروعِ فیلم بمانم.
شاید اگر این ویروسِ چاق و زشت و چرب، عالمگیر نمیشد، در این روزهای تابستانی، نوبت به اکرانِ “خون شد” رسیده بود و من، جُدا از آن دیدِ سختِ نقادانه، باشوق در لابهلای دیالوگها و نماها و میزانسن، میگشتم به دنبال ردِ پایی از دو فیلمِ محبوبم: “قیصر” و “گوزنها”..
گوزنها
بیست و هشتم اَمرداد سال پنجاه و هفت، درهای سالن باز شده و جماعت برای تماشای “گوزنها” وارد میشوند. سئانس آخر است و جای سوزن انداختن نیست چرا که این فیلمِ اعتراضی، در گرماگرمِ آن تابستانِ پرالتهابِ وطن، بر دلِ همهگان نشسته علیالخصوص هموطنان آبادانیمان. اشتیاق برای دیدن ساختهی مسعود کیمیایی جوان، دارا و ندار، زن و مرد، پیر و جوان، انتلکتوئل و سنتگرا نمیشناسد و سید و قدرت، توانستهاند همهگان را همسفرِ خود کنند؛ چرا که این تغییر و حقطلبی مطلبی نیست که بهراحتی از ذهن بیرون روَد پس باید دوباره تماشایاش کرد، درست مثل آن دو رفیق که برای همدیگر چون قدرتاند و سید و بارِ سوم است که آمدهاند به دیدن “گوزنها”. خانوادهی آقامعلم هم در سالن حضور دارند؛ آقامعلم و همسرش معتقدند به پرورش روحیهی مطالبهگری در بچهها و از این رو “گوزنها” را برای دختر و پسر نوجوانشان در این برحهی حساس، مناسب دیدهاند. جُدا از تازهعروس و داماد، مادر و فرزند، عشاقِ مشتاق و یاران قریب، به احتمال زیاد، میان تماشاگران، منتقدی جوان چون من نیز بوده که باید در ردیفهای جلو مینشسته تا نورِ پرده برای نتبرداری او کفایت کند که ناگه، نوری عظیم و گرمایی غریب را در برابر مییابد و سپس فقط دود بوده و درهایی بسته و جماعتی متوحش و بیگناه که پیش از سوختن در آتش، آن هنگام که نفسشان از آن دودِ غلیظ و کریه و سیاه بالا نمیآمده، صدای سید را میشنیدند که میگوید:
“وقتی گریهام میگیره میفهمم هنوز جون دارم.”
*************
برای همهی هموطنان نازنین و بیپناهمان در “سینما رکس آبادان” که یادشان از قلب و ذهنمان هرگز بیرون نمیروند،
هرگز..
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد واقعهی «آتشسوزی سینما رکس آبادان» اینجا کلیک کنید.