آباجان (۱۳۹۵)
نویسنده، کارگردان و تهیهکننده: هاتف علیمردانی
ژانر: اجتماعی / درام / جنگی
محصول: ایران
مدت: ۷۵ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
یک خانهی قدیمی با حیاط بزرگ و یک پشتبام برای وقتگذرانی، خانوادهای مذهبی، بزرگتری صبور و زحمتکش، دلدادگی دو جوان ِ خانه بههم، پیش آمدن مشکل برای نوهی کوچک، درگیری والدین با بچهها، ماجرای هوو و ازدواج مجدد، خواهر و برادری به سبک رضاعی و دعوا و دعوا و دعوا… . مخاطب گرامی، شما به دیدن کوچه بینام ۲ نشستهاید!
فیلم آباجان در دههی شصت و در زنجان اتفاق میافتد. از آنجایی که هیچ نشانهی ظاهری از دهه شصت در فیلم هویدا نیست، لذا اگر صدای آژیر خطر جنگ تحمیلی نبود، هرگز به این مهم پی برده نمیشد. ایستگاه صلواتی جوان شهید هم نتوانسته زودتر از آژیر، نشانهی جنگ و دهه شصت باشد چرا که از این دست ایستگاههای صلواتی همیشه و مخصوصا در ایام خاص مثل ماه محرم، در سطح کشور به وفور دیده میشود. مسئله بعدی ادب و نزاکت جوانان فیلم است که اصلا با روحیات جوانان دهه پنجاه همخوانی ندارد مگر اینکه با استثنا طرف باشیم.
اقدس سادات یا همان آباجان (فاطمه معتمدآریا) خانم خانه است. همسر، مادر و مادربزرگی دلسوز و مهربان که صبورانه در انتظار خبری از فرزند رزمندهاش، خلیل است. فرزندی که داماد ِ خانواده، کاظم (حمیدرضا آذرنگ) میگوید شب عملیات به دیدار حق شتافته است.
فیلم پر از کاراکتر است، کاراکترهایی که تا یک ساعت بعد از شروع فیلم شما را درگیر بازی ِ معروفِ “کی با کی فامیل هست” بهروشی شبیه به مسابقهی خدا بیآمرز استاد منوچهر نوذری میکند. اصلا نگران نباشید چون بالاخره میفهمید چه کسی همسر کیست و چه کسی بچهی کی! یک سرگرمی بین تمام دعواها و داد و قالهای فیلم برای مخاطب که از ذهن و هوشش هم حسابی کار بکشد.
با توجه به نام فیلم و بزرگتری ِ آباجان، قرار است که کاراکتر او نقش محوری داشته باشد که بعضی اوقات محوریت او در بین همهی شلوغیها از دست میرود و فقط بازی بسیار خوب خانم معتمدآریاست که نقش را نجات میدهد. آباجان یک مادر آذری زبان چشم انتظار است که تا حدودی ننه گیلانه را برایم تداعی میکند. مادری که با دیدن فرزندش در تلویزیون به واقع غوغا میکند و نفسها را بند میآورد. تازه آنجاست که اهل خانه میفهمند مادرشان نهتنها بار تکتک مسائل و مشکلات آنها را یکتنه بهدوش میکشد، بلکه غم بزرگ خود را با صبوری تحمل کرده و دم برنیآورده است.
فیلمنامه مشکلات اساسی دارد. تریاکی که فرخ ِ کوچک میخورد، در خانهی اقدس سادات چه میکرده؟ محسن (محمدرضا غفاری) چرا اعلامیهها را در وسایل هاشم (سعید آقاخانی) قایم کرده و آنقدر ناشیانه این کار را انجام داده که با گشتن ِ سرسری آباجان، کاغذها پیدا میشوند؟ حالا که محسن به جرم داشتن اعلامیه و احتمالا فعالیتهای سیاسیای که درگیر آن شده، دستگیر میشود، چطور یکمرتبه و بعد از حدود یک روز آزاد میشود؟ فقط با یک تلفن اقدس سادات؟ آن هم در بحران دهه شصت؟ البته بعداز همهی اینها و نرسیدن زوج ِ بازیگر محمدرضا غفاری و ملیسا ذاکری بههم در فیلم کوچهی بینام، اینبار فیلمساز محترم قصد کردند با حفظ یک خواهر برادری نیمبند، بالاخره این دو را به عقد هم درآورند. مبارک است انشاالله!
ایستادن و صبر کردن آباجان بیرون مدرسه را درک میکنم، اینکه نمیتواند داخل مدرسه شود و با جنازهی نوهاش یا کودکان دیگر روبهرو شود، توجیهپذیر است و آن خواهش ِ در چشمانش که در میان دود و خاک، مانند خلیل، نوهاش را میجوید؛ ولی نمایی که از مدرسهی منفجر شده نشان داده میشود، بههیچ وجه طبیعی و باورپذیر نیست.
ادای دین به خانواده، اقوام، دوستان و یاران بسیار پسندیده است؛ ولی کاش جناب علیمردانی اگر اصرار به ساخت یک فیلم در هر سال دارند، کمی بیشتر برای این فیلمنامهی بهخصوص وقت میگذاشتند و یا حداقل فیلمنامهی این فیلم را از دیدگاه کودکی میساختند که شاهد تمام این ماجراها بودهاست، یعنی احتمالا خودشان.