خانه / نقد فیلم / آشغال‌های دوست‌‌داشتنی (۱۳۹۱)

آشغال‌های دوست‌‌داشتنی (۱۳۹۱)

آشغال‌های دوست‌داشتنی (۱۳۹۱) (۱)

نویسنده، کارگردان و تهیه‌کننده: محسن امیریوسفی
ژانر: درام / اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

آدم‌های سبز

وقتی فیلم خواب تلخ محسن امیریوسفی، بعد از دوازده سال مجوز اکران گرفت، فیلم‌ساز در توضیح فیلمش تنها به گفتن یک جمله‌ی تلخ بسنده کرد: «بعد از دوازده سال انتظارِ اکران، حرفی برای گفتن نمانده!» همین چند ماه پیش هم در مصاحبه‌ای تلخ‌تر و بااشاره به فیلم خواب تلخش گفت: «الآن هم می‌ترسم برای اکران آشغال‌های دوست‌داشتنی، مجبور شوم تا داخل قبر بروم، مثل آقا اسفنديار!» حالا بعد از شش سال انتظارِ فیلم‌ساز و مخاطبین جدی سینما، فیلم آشغال‌های دوست‌داشتنی فرصت اکران یافته و تاکنون هم توانسته فروش خوبی داشته باشد،‌ آن‌چه که دور از انتظار هم نبود؛ نه فقط به این دلیل که آشغال‌های دوست‌‌داشتنی برچسب فیلم توفیقی را یدک می‌کشد، بلکه این میان دو مسئله‌ی مهم‌تر وجود دارد، یکی خود فیلم‌ساز و دیگری داستان فیلم.

آشغال‌های دوست‌داشتنی
آشغال‌های دوست‌داشتنی

محسن امیریوسفی با فیلم آتشکار و سپس خواب تلخ، خود را فیلم‌سازی دقیق، باریک‌بین، جسور و طناز معرفی کرد و نشان داد که مسائل و درد اجتماعی را آن‌قدر خوب مشاهده و لمس و درک کرده که می‌تواند از دلِ آن‌ها طنز تلخ بیرون بکشد و متفاوت فیلم بسازد، فلسفه و طنز را توأمان کرده بر دل بنشاند. او در آخرین اثرش جدا از فلسفه و طنزِ گزنده، تاریخ معاصر را هم قاطی کرده و فیلمی ساخته که در دو روز و یک شب از روزهای پر التهاب سال ۸۸ می‌گذرد. فیلمی که خاطرات زیاد و دردناکی را برای بسیاری زنده می‌کند و با این حال، هم‌زمان، خنده را هم روی لب‌ها می‌نشاند.

سرنوشت امیریوسفی و فیلم‌هایش، شبیه به سرنوشت ملت و مملکت ایران است که در هزارتوی تحولات تاریخی و سیاسی گم شده‌اند. کشور ما مدت‌های مدید،‌ در حقیقت از زمانی که نام کشور بر روی آن گذاشته شده، ارثیه بوده و از پدری می‌رسیده به پسرش یا از برادری می‌رسیده به برادرش؛ حالا با زور و دسیسه‌ی درباریان یا با طیب خاطر؟ الله اعلم! هرازچندگاهی هم جماعتی که مثلا یا واقعا از شاه و ظلمش به تنگ آمده بودند، پشت سرِ یک ناراضی، آشوب‌گر، اغتشاش‌گر یا هر چه شاه و اطرافیانش می‌نامیدند می‌ایستادند و اگر مُیسر می‌شد، او را به سلطنت رسانیده، شاه قبلی را به زیر کشیده، طاغوتی جدید برای مردم بی‌نوا و شغل‌های نان و آب‌دار برای خود دست و پا می‌کردند؛ یک لوپِ ناتمام تا مبادا آیندگان این کشور که اکثرا تماشاچیانی ساکت بودند، تجربه‌ی نظاره‌ی از عرش به فرش افتادن شاه فعلی و دیدن مراسم تاج‌گذاری حاکم جدید را از دست بدهند. این تحولات، فقط باعث می‌شده قدرت دست به دست شود، بدون آن‌که هیچ تغییری در سیستم کلی کشورداری و وضعیت معاش مردم رخ دهد؛ در مواردی چه بسا اوضاع چنان بدتر از قبل هم می‌شده که مردم مرتبا برای آرامش روح شاه قبلی، به درگاه خداوند دعا و برای او، طلب بخشش و رحمت الهی می‌کردند. خلاصه که این شاهان و حاکمان و خلفای جورواجور و رنگارنگ، طی قرن‌‌های گذشته، مملکت را چون توپ، از دست هم می‌قاپیدند و اگر به زیر کشیده نمی‌شدند، پاسش می‌دادند به بغلی که همان فامیل و هم‌خون‌شان باشد؛ حکایتی تکراری و تلخ که بی‌شباهت به پاس دادن فیلم‌های امیریوسفی از وزارت ارشاد یک دولت اصلاح‌طلب، به وزارت ارشاد یک دولت اصول‌گرا و سپس به وزارت ارشاد دولت میانه‌رو نیست؛ دست به دست شدن‌های بی‌ثمر و فرساینده‌ی روح و جان، بی‌آن‌که فیلم‌ساز بتواند نتیجه‌ای بگیرد و پوستر فیلمش بر سر در سینماها خودنمایی کند،‌ حالا به کدامین گناه؟ وقتی فیلم را می‌بینید متوجه می‌شوید که احتمالا خود سانسورچی هم نمی‌‌داند چه رسد به امیریوسفی.

آشغال‌های دوست‌داشتنی
آشغال‌های دوست‌داشتنی

فیلم‌ساز درست مانند اکثر مردم کشور ما، مردمی که سده‌‌هاست بی‌ثمر دنبال راه چاره می‌گردند و هر بار که تغییری صورت می‌گیرد، امیدوارانه نگاه به راهِ نوظهور و پدیدآورندگان و پیروان آن دوخته و منتظر حاصل شدن فرجی هستند و در دل می‌گویند شاید این بار درست شود می‌ماند؛ اما هر بار، از چاه در آمده و به درون چاهی عمیق‌تر سقوط کرده و درگیر سیاست‌بازی‌های الکی شده بی‌آن‌که اصلا فردی سیاسی باشد. انگار این سیاست است که ایرانیان را ول نمی‌کند و همواره در تعقیب‌شان است و دست بردار نیست. حالا ملت هر چقدر دوست دارند بگوید اهل سیاست نیستند و امیریوسفی بگوید فیلم سیاسی نمی‌سازد، از آن‌جایی که نه تنها در ایران‌زمین، سیاست ما عین دیانت ماست و برعکس، بلکه کل زندگی و عقبه و آینده و آخرت و لباس و موسیقی و ازدواج و بچه‌دار شدن یا نشدن و درآمد و شیر و ماست و بوق زدن ـ بسته به بوقی که می‌زنید ـ به سیاست گره‌ی کور خورده، اصلا همین‌که مردم بگویند سیاسی نیستند سیاسی‌ست، این‌که فیلم‌سازی روی حرف ارشاد حرف بزند و دنبال مجوز اکران فیلم توقیفی‌اش برود یعنی سیاسی‌بازی.

متاسفانه توقیف چند ساله برای هر سه ساخته‌ی امیریوسفی پیش آمده و حالا دیگر حق دارد که خسته باشد و مدام نق بزند و دنبال اکران فیلمش بدود و کاغذبازی و مصاحبه کند. آدم‌ها یکی نیستند، همه دارای روحیه‌ای یکسان نیستند، همه از روحیه‌ی جنگندگی بهره نبرده‌اند و چه بسا با یک بی‌مهریِ ناحق، به کل سرخورده شوند و درصدد احقاق حق برآیند. این‌که چرا امیریوسفی در زمانی که فیلمش توقیف است فیلم نمی‌سازد، شاید برمی‌گردد به روحیه‌ی او و خستگی ناشی از مجموعِ ۲۲ سال توقیف فیلم‌هایش، در نتیجه انگ زدن به فیلم‌ساز و متهمش کردنش به این‌که دارد بازی می‌کند برای فروش بیشتر و اگر فیلم نسازد درست مطابق میل سانسورچی عمل کرده و خودش شده عامل سانسور، درست نیست. برای اتهام زدن و قضاوت کردن آدم‌ها درست این است که در شرایطی مشابه قرار داشته باشیم و بعد نظر دهیم و عمل کنیم، وگرنه صادر کردن امریه و فرمول و دستور در کلام و روی کاغذ بسیار ساده‌ست، دست به سینه و طلب‌کار کنار گود بایستیم و بگوییم لِنگَش کن!

آشغال‌های دوست‌داشتنی
آشغال‌های دوست‌داشتنی

برگردیم به ماجرای تعقیب و گریز ملت و سیاست، خلاصه در این مملکت
یک) همه همیشه درگیر سیاست هستند،
دو) در ایران زمین همه مجرم سیاسی‌اند؛ اگر هم کسی به این جمله باور ندارد می‌تواند برود درست و حسابی گوشه و کنار اتاق و خانه‌اش را بگردد، تا حتما شواهدی دالِ بر مجرم بودنش بیآبد.

منیر خانم (شیرین یزدان‌بخش) مثال خوبی برای دو مورد بالاست. او حتی قبل از به‌دنیا آمدنش هم درگیر سیاسی‌بازی عزیزان و اطرافیانش بوده و هم‌چنان درگیر است. او در خانه‌ی خودش و همسرِ درگذشته‌اش، محمدعلی خان (اکبر عبدی) زندگی می‌کند. خانه‌ای پر از نوستالژی که سابقا شلوغ بوده و همسر و فرزندان و برادر منیر خانم هم در آن زندگی می‌کردند و در هر اتاق و پستو و کمد و کُنجش، بسته به علایق و جهان‌بینی ساکنانش، بخشی از تاریخ معاصر ایران با وسایل به جا مانده از آن افراد، روایت می‌شود: یک طرفدار جبهه‌ی ملی، یک معتقد به نظام اسلامی، یک میانه‌روی سکولار و یک چپ‌گرا. خانه‌ای که ماکت کوچکی از وطن است و اکثر طیف‌های هم‌وطنان را در خود جای داده و می‌‌دهد، هم‌وطنانی که یا به مرور از بغلی رسیده‌اند به انجام مناسک حج، یا امیدوارند به تغییر دموکراتیک از داخل، یا تا وقتی که در ایرانند شیفته‌ی موسیقی غربی‌اند و لایف‌استایل آن‌ها و زمانی که می‌روند آن طرف آب می‌شود نوازنده‌ی تار و سه‌تار و غرق در حسرت سنت ایرونی. ملتی که در تقابل سنت و مدرنیته و شرق و غرب سرخورده، بلاتکلیف و محافظه‌کار شده‌اند و از سیاست خسته‌اند چون عزیزان را با هم دشمن می‌کند، وحدت ملت را از بین می‌برد و جان آدم‌ها را می‌گیرد و زنی را تا ابد در حسرت دیدار خانواده‌اش می‌گذارد و توهم را بر او غالب می‌کند.

آشغال‌های دوست‌داشتنی
آشغال‌های دوست‌داشتنی

تمام آن‌چه نگارنده نوشت و امیریوسفی در فیلمش گفت را همه می‌دانیم و از بَر هستیم. حرف‌ها و رفتارهای تکراری و قابل پیش‌بینی آدم‌های چپ و راست و سلطنت‌طلب و سکولار و.. که حداقل چهل سال است همه با گوش‌های‌مان صحبت‌های آن‌ها را شنیده‌ایم و با چشم‌های‌مان رفتارشان را دیده‌ایم. پس سوال این است که آیا امیریوسفی در سومین فیلم بلند سینمایی‌اش حرف جدیدی زده؟ خیر، او نه حرف جدیدی زده و نه نوع‌آوری خاصی داشته. این‌که آدم‌های درون قاب حرکت کنند و حرف بزنند، ایده‌ای تازه و بِکر به‌شمار نمی‌آید و سال‌ها پیش در سری کتاب‌های هری پاتر نوشته و سپس فیلمش هم ساخته شده. در طراحی صحنه و لباس هم اتفاق خاصی نیفتاده و شاید مهم‌ترین اتفاق بصری، گریم مناسب و حفظ موی سبیل و اَبروی درآمده‌ی منیر خانم در طول مدت فیلم‌برداری باشد. آدم‌های درون قاب هم که فضای حرکتی زیادی نداشته‌اند و در مستطیل قاب‌عکس گیر افتاده‌اند، پس برای فیلم فقط دیالوگ می‌ماند و دقیقا آشغال‌های دوست‌داشتنی بیشترین ضربه را از دیالوگ‌ها می‌خورد. مکالمات دیالکتیک‌ هستند؟ بله هستند؛ ولی این‌که نقطه‌ی قوت نیست. همان‌طور که قبلا هم اشاره شد همه‌ی ما این نوع دیالوگ‌ها را از حفظ هستیم چون در کشور ما مردم از صبح تا شب، بیش از این‌که کاری انجام دهند، فقط حرف می‌زنند و دقیقا همین حرف‌هایی را می‌زنند که پرسوناژهای امیریوسفی در فیلم آشغال‌های دوست‌داشتنی می‌گویند؛ تکراری و پر از شعار.

بله، فیلم‌ساز هم مانند اکثر مردم ایران در فیلمش شعار داده و واقعا مگر زندگی ما جز این است؟ مگر سال‌ها نیست که فقط درگیر شعار شده‌ایم، نه‌تنها از جانب سیاسیون و روشن‌فکران، بلکه خودمان مرتبا برای همدیگر نسخه می‌پیچیم و راه‌کار اعلام می‌کنیم و التماس تفکر برای هم می‌نویسیم؛ اما دریغ از ذره‌ای عمل. از این منظر، اتفاقا شعار دادن در فیلم به شکل‌گیری فرم آن کمک کرده؛ ولی از طرفی فیلم را حوصله‌سربر و کش‌‌دار کرده، رمقش را گرفته و آن را از ریتم انداخته است. فیلم از مدیوم سینما فاصله گرفته و چیزی بین تئاتر و تله‌فیلم از آب درآمده، بی‌تحرک و پر از غر زدن‌های بی‌مناسبت و بی‌فایده و تکراری؛ مشکلی که فیلم‌ساز به‌خوبی از آن آگاه بوده و سعی کرده کمی از بی‌جانی فیلمش را با بُردن برق و در زدن‌های ناگهانی و رفت و آمد سیما (هدیه تهرانی) و دختر جوان معترض به نتیجه‌ی انتخابات (نگار جواهریان)‌ جبران کند که ناکام مانده. این در زدن‌ها و رفت و آمد برق، تاثری در فیلم ندارد و هیجانی را به آن تزریق نمی‌کند و فقط بیننده را گول می‌زند تا او برای ثانیه‌ای هم که شده خیال کند الآن یک چیزی می‌شود و هیچی هم نشود. حتی عشق هم در فیلم شده یک نامه‌ی قدیمی از امیر (صابر ابر) به دختری جوان و حدس و گمان ما از رابطه‌ی احساسی بین سیما و منصور (شهاب حسینی). خلاصه که امیریوسفی در این فیلمش به هر چیزی یک ناخنکی زده و آرام از کنار آن گذشته تا مخاطب این بار، بعد از تماشای فیلم او، بدون دیدن رویدادی خاص از سالن سینما خارج شود.

با همه‌ی این‌‌ها بد نیست سری به خانه‌ی سبز منیر خانم بزنید و به او برای جمع کردن کلی خرت و پرت کمک کنید و ببینید که ما آدم‌ها، گاهی از سر ترس چطوری گذشته و خاطرات خودمان را دور می‌ریزیم.

پی‌نوشت:

۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «آشغال‌های دوست‌داشتنی» اینجا کلیک کنید.

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *