خانهای در خیابان چهل و یکم (۱۳۹۴)
کارگردان: حمیدرضا قربانی
نویسنده: آزیتا ایرایی
تهیهکننده: محمود رضوی
ژانر: اجتماعی / درام / ملودرام
محصول: ایران
مدت: ۸۶ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
فیلم خانهای در خیابان چهل و یکم یک درام اجتماعی با روایتی یکنواخت و آرام و ریتمی با فراز و نشیب متقارن است که در عین دلخراشی، مخاطب را وادار به تفکر در مورد کنترل خشم و عدم تصمیمگیری و ترک ِ محل در هنگام عصبانیت میکند. فیلمی که بیننده در ناخودآگاهاش زبان به تحسین شخصیتهای زن داستان میگشاید و در احساس درد، خشم، غم و همدریشان برای یکدیگر، خود را شریک میداند. تحسینی که ورای فیلمنامه عالی، شامل بازیهای بسیار خوب بازیگران زن داستان هم میشود.
فیلم خانهای در خیابان چهل و یکم با حضور مرتضی (علیرضا کمالی) در محل کسباش، مغازه بلورفروشی کریمی آغاز میشود. مغازهای که ارثیه پدریست.
مرتضی بلورهایی که به تازگی سفارش داده را باز میکند و در ویترینها میچیند، غاقل از اینکه به زودی دوباره بلورها بستهبندی میشوند. محسن (علی مصفا) برادر بزرگتر مرتضی، عصبانی از راه میرسد. او ضامن مرتضی شده تا پولی را قرض بگیرد و با فردی بهنام کاوه برای راه انداختن کسب و کار جدید شریک شود؛ اما کاوه پول را گرفته و فرار کرده. حالا مرتضی مانده و کلی قرض و طابکاری که پولش را میخواهد و فقط محسن را میشناسد. درگیری لفظی بین دو برادر سر مساله مالی بالا میگیرد، از کوره در میروند، به یکدیگر توهین میکنند، کنترلشان را از دست میدهند، گلاویز میشوند و مرتضی کشته.
شروع فیلم کاملا حساب شده است. دیالوگهایی که بین دو برادر رد و بدل میشود ما را کاملا متوجه موقعیت خانواده، روابط و مشکل پیش آمده میکند. در حین دعوای مرتضی و محسن صحنهها برش میخورد به دویدن مادر مضطربشان، شکوه (سهیلا رضوی). دویدن مادر و دیر رسیدنش، فضای بسته و تیره مغازه پدری، درگیری دو برادر، در همین ابتدا، فضای حاکم بر کل فیلم را بهخوبی در ذهن بیننده جا میاندازد.
حالا که مرتضی از دست رفته و محسن هم متواری شده، از این به بعد بار اصلی داستان بر روی دوش پرسوناژهای زن میافتد. فروغ (مهناز افشار) بیوه مرتضی و حمیده (سارا بهرامی) همسر محسن. جاریهایی که هر کدام درد خودشان، همسر و فرزندشان را دارند؛ اما نکته قابل توجه در مورد تقابل این دو زن ِ هر دو فرهنگی ـ حمیده آموزگارست و فروغ در مغازه لوازمالتحریری برادرش فرهاد (آرش مجیدی) مشغول به کارست ـ این است که آنها در عین عصبانیت و ناراحتی و خشمی که گاهی نمیتوانند کنترلش کنند و خوددار باشند، ناراحت یکدیگر هم هستند، به مادر شوهرشان هم فکر میکنند که در حقیقت داغ هر دو فرزندش را دیده و همینطور به فرزندان یکدیگر. زنانی که گاهی همدیگر و بیشتر از یکدیگر شکوه خانم را قضاوت میکنند، قضاوتهایی که اکثرا اشتباهست و بعد هم برایشان پشیمانی به بار میآورد. دو زنی که برای شاد بودن فرزندشان تلاش میکنند. یکی میخواهد همسرش تا زمانی که امکانش هست بیرون زندان باشد، با دخترش وقت بگذراند و کنارش باشد و دیگری که بهخاطر آرام کردن پسرش میخواهد برادر شوهرش در زندان بماند.
سعید (مانی رحمانی) عصبانیست. او که بسیار به پدرش مرتضی وابسته بوده، نمیخواهد به مدرسه برود، با همه دعوا میکند، نمیتواند حمیده و صنم (مانیا علیجانی) را جدا از عمل ِ عمویش بداند، با این که مادریزرگش را خیلی دوست دارد؛ اما به او و رفت و آمدش مشکوک است و حتی نمیتواند خود را برای لحظهای جای صنم کوچک بگذارد. سعید با دعواهای گهگاهش و کوبیدن توپ بسکتبالش به دیوار، سعی دارد خود را موقتا تخلیه کند، وگرنه این بچه فقط و فقط انتقام میخواهد.
یکی از زیباترین و تاثیرگذارترین ملودرامهای فیلم خانهای در خیابان چهل و یکم زمانیست که سعید جلوی فروغ ژاکت پدرش را میپوشد. پسرکی که برای بودن به یاد پدرش و حس کردن او در زندگیاش، حاضرست همه کار بکند.
فرهاد، مردی منطقی ست که با سعید مانند بچه رفتار نمیکند، در نبود پدرش میخواهد تا حدودی جای خالی مرتضی را برایش پر کند و بیشتر از قبل رفیقش باشد. او در اوج ناراحتی برای خواهر و خواهرزادهاش، سعی میکند خوددار باشد و انصاف را رعایت کند.
از صداهای محیطی مانند کوبش توپ، ضربههای کلنگ، صدای باران و… به بهترین نحو استفاده شدهاست. با وجود سایه، تیرگی، سرما، باران سیل آسا که به مرور جایش را به برف میدهد، همان فضای دلگیر ابتدای فیلم، حفظ میشود. حرکت دوربین و چرخشهای مناسب آن هم به درآوردن این حال و هوا کمک شایانی کردهاست و تا حدودی حس ناامنی و اضطراب را منتقل میکند.
مادر داغدار داستان، شکوه، مانده بین مرگ یک فرزند و قاتل شدن دیگری، بین دعوای عروسها، بین غم بیپدری نوههایش، بین توقعها و قضاوتها. باید پاسخگوی طلبکار بینوا هم باشد که تمام کاسه کوزهها دارد سر او میشکند. شکوه خانمی که با تمام مصیبتی که سرش آمده بهترین تصمیمها را میگیرد و به همه ما یادآوری میکند که وجود بزرگتر دانا، نعمت است.
تلطیف کننده قصه، صنم کوچک و زیباست. دخترکی نازنین با بیانی شیرین که در کودکی باید دنیای بیرحم آدم بزرگها را بلد شود و مفاهیم سخت زندگی را بیاموزد.
روبهرو شدن مادر و محسن با هم و شرح ماوقع از زبان فرزند، آنطوری که باید نمیتواند ناراحت کننده باشد و انتظار بیننده را برآورده نمیکند. این موضوع برمیگردد به بازی آقای مصفا. بازیای که درنیآمده و نمیتواند انفعال و سرگشتگی شخصیت محسن را نشان دهد، وگرنه دیالوگهای پر از “کاش” پرسوناژ محسن، آنقدر سوزناک هست که دل هر فردی را به درد آورد، اتفاقی که متاسفانه در فیلم نمیافتد.
فیلم خانهای در خیابان چهل و یکم جدا از بعد اجتماعی و مشکلات مالی و دغدغههای قشر متوسط جامعه، به دو بعد روانشناسی و حقوقی هم میپردازد. تمام خانوادهی کریمی با بحرانی درگیر شدهاند و عکسالعملهای تکتکشان درست و بهجاست. هیچ چیز دور از ذهنی وجود ندارد و تمام حالات و رفتارها قابل قبول هستند. گذشت یا قصاص، امریست که فروغ نمیتواند در آن دخالتی داشته باشد. در حقیقت صاحب دم، شکوه و سعید نوجوان هستند. فیلم این مطلب را به چالش نمیکشد، فقط آن را برای بیننده بازگو میکند. بینندهای که اگر این قانون را نداند، ممکن است با دانستنش شوکه شود.
در آخر وقتی در روز اسبابکشی سعید با محسن مواجه میشود، به مادرش پناه میبرد و وقتی متوجه میشود که او هم از آزادی عمویش خبر داشته، به راه پله فرار میکند و دوباره با محسن روبهرو میشود. نوجوانی که نه راه پس دارد و نه راه پیش، تصمیم میگیرد تمام خشم فروخوردهاش را بر سر عمویی که عاشقانه دوستش دارد خالی کند. عصبانیت سعید، دملیست چرکی که بالاخره سرباز میکتد و سعی میکند تخلیه شود.
کمکم از این خانه بحران زده و ویران شده خارج میشویم. از خانههای دیگر خیابان چهل و یکام میگذریم. خانههایی در آن خیابان و خیابانهای دیگر که هر کدام داستانها و رازهای سر به مهری دارند. خانههایی که شاید اگر ساکنانش نتوانند عصبانیتشان را به موقع کنترل کنند، شاهد اتفاقاتی ناخوشآیند باشند.