خانه / نقد فیلم / خفه‌گی (۱۳۹۵)

خفه‌گی (۱۳۹۵)

خفه‌گی (۱۳۹۵) (۱)

نویسنده، کارگردان و تهیه‌کننده: فریدون جیرانی
ژانر: نوآر / ترسناک
محصول: ایران
مدت: ۱۰۷ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

خانه خرابان 

بعد از مدت‌ها تماشای فیلم‌های درام و اجتماعی در سینماهای کشور، که متأسفانه اکثرا به سینمای آقای فرهادی نزدیک هستند، فیلم‌خفه‌گی آقای جیرانی، شور و حالی تازه را در بین مخاطبین حرفه‌ای سینما ایجاد کرده است. یک نوآر تمام عیار و خالص به سبک سینمای هیچکاک که بعد از پایانش، بیننده شاد و شنگول سالن را ترک می‌کند درحالیکه درگیر ِ اتفاقات داستان و سرنوشت کاراکترهایش است. داستانی که با جمله‌ی «پیدا شدن جسد…» بر روی پرده پایان می‌پذیرد و بیننده‌ای که با کارهای آقای جیرانی آشناست را ترغیب می‌کند تا برای دانستن حقیقی بودن یا نبودن قصه‌ی خفه‌گی، جست‌وجوهایش را آغاز کند.(۲)

خفه‌گی
خفه‌گی

در فیلم روانشناسانه‌ی خفه‌گی، درست مانند بسیاری از فیلم‌نامه‌‌ها و فیلم‌های آقای جیرانی، عشق، انتقام و جاذبه‌ی جنسی با ظرافت در هم آمیخته شده‌اند؛ اما هنر فیلم‌ساز دقیقا همین‌جا آشکار می‌شود، وقتی که هیچ‌کدام از این داستان‌‌ها و پرسوناژها ـ جز اندکی ـ به یکدیگر شباهت ندارند و هر کدام مستقل از دیگری‌ست.

فیلم سیاه و سفید است، مطلقا سیاه و سفید. تیرگی، سرمای طاقت‌فرسا و برف و کولاکی که مدام روشنایی را از کاراکترها می‌گیرد و آن‌ها را وارد جهانی تیره‌تر و مخوف‌تر از قبل می‌کند. بله، بیننده در خفه‌گی، با یک جهان صددرصد اکسپرسیونیستی طرف است.

شاید این پیشنهاد برای مخاطبین عزیز فیلم خفه‌گی بد نباشد: فیلم را به دور از منطق ِ حاکم در سینمای اجتماعی و درام نگاه کنید و از آن لذت ببرید. به نو بودنش در سینمای ما توجه کنید، گرچه برخی از شما خواهید گفت خیلی وقت است کار در سینمای اکسپرسیونیستی در سطح جهان منسوخ شده؛ درست، اما این سبک در سینمای ما سبک جا افتاده‌ای نیست و هنوز هم دقیق و درست اجرا کردن آن، فارغ از کشوری که فیلم در چنین سبکی می‌سازد، جذابیت بصری دارد. به کشف داستان بپردازید. سعی کنید راوابط و انگیزه‌ها را متوجه شوید. راست و دروغ‌ها را پیدا کنید و قبل از خواندن صحبت‌‌های آقای پولاد کیمیایی، حدس بزنید منصور این وسط چکاره بود.(۳) همواره در نظر داشته باشید که هدف اصلی ِ ما از تماشای فیلم، در وهله‌ی اول لذت بردن است، پس لطفا حین تماشای خفه‌گی، به منطق‌تان بگویید بخوابد و کمی استراحت کند، سپس وقتی فیلم تمام شد او را بیدار کنید و دوباره معاشرت با او را از سر گیرید.

خفه‌گی
خفه‌گی

فیلم با شمایل زنی کتک‌خورده و زخمی آغاز می‌شود. استفاده از زوایای پایین، چراغ چشمک‌زن راهرو، انسانی درمانده که خود را به زور می‌کشد و عصبیت زیاد ِ او نوید یک نوآر تمام عیار را به مخاطب می‌دهد.

به عقب برمی‌گردیم و داستان را از اول می‌بینیم. سرما و نبود برق، فضای دهه‌ی چهل میلادی آسایشگاه روانی که به صومعه شباهت بیشتری دارد تا آسایشگاه، بیننده را به شک می‌اندازد. آیا مکان روایت فیلم ایران است؟ نام محله‌ها و تاکید ابتدایی بر مترو، ما را متوجه می‌کند که قصه در بستر تهران اتفاق می‌افتد، تهران امروزی. تهرانی که شاید گرم باشد و بی‌آبی در آن بیداد کند؛ ولی رفتار ساکنینش با یکدیگر و اخلاقیات‌شان، به همین سردی و برودت است.

همین تیرگی‌ها، نبود برق و گاز، فضای دل‌مرده‌ی آسایشگاه که کلیساهای قرون وسطایی را تداعی می‌کند، چهره‌های بی‌روح بازیگران، ریختن سقف خانه‌ی آقا مظفر و… دلهره و اضطراب را موجب می‌شود و کم‌کم به پیدایش فضای تعلیق و خفقان‌آور در داستان کمک می‌کند. همه می‌دانیم که قرار است چیزی اتفاق بیفتد؛ اما اول باید بدانیم چه اتفاق افتاده و برای چه مسعود سازگار (نوید محمدزاده)، همسرش نسیم سازگار (پردیس احمدیه) را به این مکان آورده. مردی که با شنیدن صدای صحرا مشرقی (الناز شاکردوست) تکان می‌خورد و کاملا مشهود است در رابطه با صحرا چیزی را در سر می‌پروراند.

مسعود، نسیم و صحرا هر سه انسان‌های باهوشی هستند و هربار داستان را از زبان یکی از آن‌ها می‌شنویم. آن‌ها چنان حق به جانب و با ادله سخن می‌گویند که تشخیص راست از دروغ برای بیننده مشکل می‌شود و شاید اگر مجال درستی به منصور (پولاد کیمیایی) داده می‌شد، شبهات به وجود آمده کمتر می‌گشت و داستان فضای بیشتری برای نفس کشیدن داشت. داستانی که آرام روایت می‌شود و فیلم‌ساز هیچ عجله‌ای برای پیش‌برد آن ندارد. بلکه برعکس، او با طمأنینه قدم‌ها را برمی‌دارد تا فیلم به سرانجامی درست برسد.

خفه‌گی
خفه‌گی

آقای جیرانی در فیلم جدیدشان اشیا و چیدمان را خیلی خوب به‌کار گرفته‌اند. طراحی صحنه و لباس کاملا حساب شده‌ است و بر اساس موقعیت خیلی خوب تغییر می‌کند و مفهوم و حالت را به‌درستی انتقال می‌دهد. صحرا در سر ِ کار جدی، قابل اعتماد و سرسخت است و لباسش در آسایشگاه شبیه خواهران مسیحی‌ست. همین لباس و البته سرسختی اوست که مکمل هم می‌شوند و بخش ِ کاری کاراکتر را نمایان می‌کنند. کک و مک صورت او همیشگی‌ست؛ اما مسئله‌ای نیست که سر ِ کار اعتماد به نفس صحرا را پایین بیآورد. اما به محض این‌که صحرا محیط کار را ترک می‌کند و وارد آپارتمان ِ استیجاری و در حال ریختن خود و زهره (ماهایا پطروسیان) می‌شود، همه چیز عوض می‌گردد. لباس او حالا لباس معمولی‌ست که بسیاری از زنان ایرانی بر تن می‌کنند. او اعتماد به نفس متزلزلی دارد و پا در خانه‌ای می‌گذارد که مملو از اشیا قدیمی و عتیقه است. قدیمی بودن و از مد افتادگی‌ای که حس نوستالژی را در بیننده برنمی‌انگیزد و تنها رنگ و بوی کهنگی و رکود می‌دهد. نمود ِ نوعی ترس و درماندگی در زندگی خصوصی صحرا.

زهره آینه‌ی صحراست. زنی که حضور کم اما موثرش در فیلم، به پیشبرد روایت کمک کرده است. برخلاف برخی نظرها اتفاقا ماجرای زهره کولاژ شده نیست. شاید این گفته تاحدودی در مورد منصور صادق باشد ـ به خاطر حذفیاتی که در مورد کاراکتر او صورت گرفته ـ اما در مورد زهره خیر. صحرا و زهره دو زن کاملا متفاوت از لحاظ دیدگاه، سبک زندگی و خلقیات هستند؛ اما هر دو در حال خانه خراب شدن‌اند. زهره سعادت را برای هر زنی در به عقد دائم درآمدن می‌داند و از صحرا می‌خواهد هر طور شده با مردی که به او ابراز علاقه کرده، ازدواج کند.

این‌که زهره و صحرا به مانند نسیم مستقل نیستند و می‌خواهند هر طور شده ازدواج کنند، نشان از ضعف در کاراکترپردازی آقای جیرانی نیست. اتفاقا برعکس، دقیقا بر روی این کاراکترها فکر شده. هر سه‌ی این زنان، می‌توانند مشتی نمونه‌ی خروار از جامعه‌مان باشند. جامعه‌ای که از لحاظ رفاه و تمکن مالی شدیدا دو قطبی شده و روز به روز این شکاف بین مردم بیشتر و عمیق‌تر می‌شود و به‌طبع آن قساوت هم افزایش می‌یابد. در جامعه‌ای که با وجود دارا بودن زنانی تحصیل‌کرده و کاری، هنوز هم بسیار مردانه است و زنان، مرد را پشتوانه‌ی خود می‌انگارند و به او وابسته هستند، این تفکر که «چرا فلان فرد یا فلان چیز را من در زندگی‌ام نداشته باشم؟» در کمال تأسف وجود دارد و می‌تواند بذر نفرت را در دل‌ها بکارد. و تمام این‌ها در حالی‌‌ست که می‌بینیم همین زنان، گاهی قربانی همسر، پدر، ناپدری، برادر و…، یعنی جامعه‌ی مردسالارمان می‌شوند.

خفه‌گی
خفه‌گی

خانم شاکردوست نه تنها در خفه‌گی گریمی متفاوت دارند، بلکه بازی متفاوتی را هم از ایشان شاهدیم و آقای جیرانی نشان دادند که می‌توانند خیلی خوب از بازیگران فیلم‌شان، بازی ِ درخور بگیرند. نوید محمدزاده آرام حرف می‌زند، آرام راه می‌رود، آرام نقشه می‌کشد؛ اما عصبیت در او مشهود است. پارادکسی که حفظش در طول بازی سخت است و او به‌خوبی از پسش برآمده. بعد از مدت‌ها دیدن هنرآفرینی خانم پطروسیان عزیز و آقای لطیفی، بسیار دل‌چسب بود، دو نقش مهم و کلیدی در خفه‌گی که در کارنامه‌ی هر دو بازیگر کاری جدید به‌شمار می‌آید.

مشکل مالی، تمنای زندگی بهتر و آرام، بی‌پناهی و نیاز به دوست داشته شدن، صحرا که از تاریکی می‌ترسد و دست و پاچلفتی‌ست را بر سر دوراهی ِ یا نسیم یا مسعود قرار می‌دهد. خصوصیات صحرا نکاتی ظریف هستند که گذرا در دیالوگ‌ها بیان می‌شوند و در حقیقت فیلم را به سمت گره‌گشایی هدایت می‌کنند. اما حیف از کاراکتر ِ تأثیرگذار منصور با بازی ِ خوب پولاد کیمیایی که در داستان ِ فیلم، گم شد.

خفه‌گی پر از کنایه است، پر از استعاره. فیلمی نوآر که به کمک نورپردازی خوب و کنتراست بالا که بیننده می‌پذیرد در اثر رفتن برق و در نور شمع‌ها اتفاق می‌افتد، عشق، اعتماد، خونسردی و محبت را به چالش می‌کشد. آقای جیرانی در خفه‌گی جهانی متفاوت و نامطمئن را خلق کرده که گویی در بستر واقعی جامعه‌ی ما، با همه‌ی تضادها و نابرابری‌ها صورت می‌گیرد، مانند تفاوت خانه‌ی قدیمی صحرا با وسایلی قدیمی و خانه‌ی بزرگ، شیک و مینیمال مسعود؛ اما این جهان می‌تواند واقعی هم نباشد. جهانی پر کنایه که بیماران ِ آسایشگاه چون ناظرانی همیشگی در آن محیط مدام صحرا را می‌پایند چون او زنی جوان و تنهاست و زیر نظر داشتنش تجاوز به حریم خصوصی او به‌شمار نمی‌آید. در داستانی که هنوز غیرت مهم است و می‌تواند عواقب بد و عجیبی را برای کارکترها رقم بزند، مسعود عشق و نفرت را در هم می‌آمیزد و سعی می‌کند عشق را، به هر نحوی، برای خودش نگه دارد تا از دیدگاهش را ثابت کند، این دیدگاه که عشق به هر طریق و صورتی، چیز باشکوهی‌ست.(۴)

خفه‌گی
خفه‌گی

فیلم‌برداری باظرافت صورت گرفته و جدا از رعایت فیلم‌برداری در سینمای اکسپرسیونیسم، هر جا که فرصتی دست داده آقای سلامی از کنتراست نور به‌خوبی بهره برده‌اند و حالات صحنه را به بیننده منتقل کرده‌اند. نگاه ِ نسیم به صحرا و صحرا به او که هر دوی این نگاه‌ها از لای میله‌‌های آهنی ِ تخت ِ نسیم رد و بدل می‌شود، جز ناامنی و عدم اطمینان و زندانی بودن چه چیز دیگری را انتقال می‌دهد؟ به همین ترتیب طراحی صحنه و لباس هم قوی عمل کرده‌اند؛ ولی آنچه که به فیلم ِ خفه‌گی ضربه زد، درنیآمدن درست سکانس ِ پایانی ِ آسانسور است. خفه شدن و جان دادن مشخص نیست، اصلا چینین حسی القا نمی‌شود و بیشتر به تخیل بیننده واگذار می‌شود تا میزانسنی دقیق.

خفه‌گی داستان انسان‌هایی‌ست که تابع شرایط می‌شوند و تنها راه نجات خود را در عصیان و نابودی بقیه می‌بینند. انسان‌هایی خطرناک که دوره‌مان کرده‌اند و چه بسا، خودمان هم به یکی از آنان بدل شده باشیم.

پی‌نوشت:

۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «خفه‌گی» اینجا کلیک کنید.

۲) بسیاری از آثار ایشان مانند «قرمز» و «شام آخر» با الهام از حوادث و اتفاقات واقعی ساخته شده‌اند.

۳) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد صحبت‌‌های آقای «پولاد کیمیایی» در رابطه با فیلم «خفه‌گی» اینجا کلیک کنید.

۴) ترانه‌ی «عشق چیز باشکوهی است» با صدای اندی ویلیامز ـ در فیلمی به همین نام با کارگردانی هنری کینگ ـ برنده جایزه اسکار بهترین ترانه‌ی اوریجینال و برنده‌ب جایزه اسکار بهترین موسیقی اوریجینال در سال ۱۹۵۵ شده‌است.

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *