(2016) The Girl on the Train
دختری در قطار (۲۰۱۶)
کارگردان: تبت تیلور
نویسنده: ارین کریسیدا ویلسون
بر اساس کتاب دختری در قطار اثر پائولا هاوکینز
تهیهکننده: مارک پلات
ژانر: دلهرهآور / درام
محصول: ایالات متحده آمریکا
مدت: ۱۱۲ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
فیلم دختری در قطار یک فیلم دلهرهآور است. فیلمی زنانه که حسادت، عشق، نفرت، ترس از دست دادن و همبستگی زنان را در موقع لزوم ـ ولو در عین دشمنی ـ به چالش میکشد. فیلمنامه، بر اساس کتابی به همین نام اثر خانم پائولا هاوکینز نوشته شدهاست. کتابی که یکی از پرفروشترینهای سال ۲۰۱۵ میلادی بود و ترجمه فارسی آن هم توسط انتشارات میلکان و با ترجمه خانم محبوبه موسوی در ایران به چاپ رسید.
راشل واتسون (امیلی بلانت) زن جوان و زخمخوردهایست و سختترین روزهای عمرش را سپری میکند. راشل الکیست، دو سال پیش همسرش تام واتسون (جاستین تروکس) با همکارش آنا بوید (ربکا فرگوسن) به او خیانت کرده، از راشل جدا شده و سپس با آنا ازدواج کرده و به تازگی بچهدار هم شدهاند.
تام بهنظر مردی مهربان، اهل کار و همسر و فرزنددوست میآید که دلش برای راشل میسوزد و سعی دارد کمکش کند. از آنجایی که راشل الکلیست و گاهی تعادلش را بر اثر مستی و اثرات جانبی اعتیادش از دست میدهد، شاید مخاطب، کمی به تام حق بدهد که در گذشته از او دور شده و خواستار رابطهای جدید و جدی با فردی متعادل بوده باشد. فردی که الآن همسر اوست.
بعد از جدایی، راشل با دوستش کتی (لورا پرپون) زندگی میکند و هر روز با قطار برای دیدن زندگی تام و آنا و دخترشان ، به حوالی خانه سابقش سفر میکند. در حین این رفت و آمدها، زوج همسایهی تام و آنا، توجه راشل را جلب کردهاند. او هر روز به اسکات هیپول (لوک ایوانز) و مگان هیپول (هالی بنت) نگاه میکند که بهنظر بسیار شاد و خوشبخت میآیند یا حداقل راشل اینگونه فکر میکند؛ یک زوج بینقص و شاد. با اینکه اصلا آنها را نمیشناسد، در مورد خوشبختیشان خیالپردازی میکند و همین مسئله باعث حسادت زیاد راشل به مگان میشود. او که زندگی خودش را از دست رفته میداند و تمام مدت سعی میکند به هر بهانهای با تام تماس بگیرد، حالا دیدن زندگی خوب و عاشقانه مگان و اسکات، برایش معضلی جدی و بزرگ شدهاست. شاید خودش هم نمیداند که برای اطلاع از اوضاع زندگی تام و آناست که هر روز به محله قدیمی خودش سفر میکند یا دیدن شادی اسکات و مگان.
راشل خبر گم شدن مگان را در روزنامه میخواند و در ذهن آشفتهاش میبیند که به مگان حمله کردهاست. او که یادش میآید در روز حادثه در حال مستی بوده و بهنظرش در بالکن خانه مگان و اسکات، مگان را با مرد دیگری جز شوهرش دیده، به خودش شک میکند که آیا حقیقتا مگان را اذیت کرده یا نه. راشل از دست مگان عصبانی بوده، چون او را با فرد دیگری دیده و تمام تصوراتش از خوشبختی اسکات و مگان بهم ریخته.
راشل تمام مدت کابوس کتک زدن مگان را میبیند. او که نمیتواند بهدرستی روز حادثه و کارهایی که کرده را به یاد بیاورد، شروع به تحقیق در مورد گم شدن مگان میکند و به این منظور سعی میکند با جا زدن خودش بهعنوان دوست مگان، به اسکات نزدیک شود. از طرفی، به دکتر مشاور مگان که اسکات معتقد است مگان با او رابطه داشته بهعنوان بیمار مراجعه میکند تا مطمئن شود مردی که آن روز در بالکن با مگان دیده دکتر کمال بوده یا خیر. حالا راشل متوجه شده که زندگی اسکات و مگان نهتنها بینقص نبوده، بلکه این زوج اصلا خوشبخت نبودهاند.
رفتوآمد راشل به محله قدیمیاش و تماسها و مواجه شدنهای پیاپیاش با تام، آنا را آزرده خاطر میکند. تام با اینکه راشل را مسئول مشکلات زناشوییشان در گذشته میداند؛ اما سعی میکند در برابر آنا از او محافظت کند. راشل هم خودش را بیکفایت میداند – تمام مدت تام این مسئله را به او یادآور میشود – و اعتماد به نفسش را شدیدا از دست دادهاست. تام با اینکه میخواهد راشل را از زندگی جدیدش دور نگه دارد؛ ولی به او ترحم هم میکند، گرچه که بالاخره از کوره در میرود و از راشل میخواهد از آنها فاصله بگیرد.
کارآگاه پروندهی گم شدن مگان، بازرس رایلی (آلیسون جانی)، به اسکات، دکتر کمال و راشل مشکوک است و رفتوآمدهایشان را زیر نظر دارد. راشل هم برای یافتن معمای مفقود شدن مگان، زیاد به خانه اسکات میرود و همین مسئله باعث شده همه فکر کنند راشل و اسکات با هم سَر و سِری دارند.
در حین جستوجوی راشل برای فهمیدن حقیقت، در یک تونل کتک میخورد و بعد از این که در خانه بههوش میآید – حتی نمیداند چطور به خانه رسیده – مدام فکر میکند که آنا او را کتک زدهاست. راشل مطمئن است که ارتباطی بین کسی که او را در تونل زده و ماجرای گم شدن مگان وجود دارد. راشل سعی دارد هرطور شده به یاد بیاورد که چه بر او رفتهاست.
با پیدا شدن جسد مگان در جنگل و اعلام باردار بودنش در زمان مرگ و اینکه نه دکتر کمال و نه اسکات پدر بچه هستند، اوضاع پیچیدهتر میشود. با این اوصاف، اسکات بیش از پیش در مظان اتهام ِ قتل همسرش قرار میگیرد.
آنا که از دیدار هر روزه و تماسهای مکرر راشل با تام خسته شدهاست، سعی میکند به اطلاعات شخصی تام دسترسی پیدا کند و در این بین، متوجه میشود که مگان و تام با هم رابطه داشتهاند.
راشل درمانده، پس از دیدن اتفاقی مارتا (لیزا کودرو) و صحبت با او، در مییابد که تام تمام مدت سعی داشته اشتباهات خود را بهعنوان یک مرد هرزه، به گردن راشل بیندازد و او را برای هر مسئلهای مقصر جلوه بدهد. در تمام این مدت، تام با توجه به مشکل اعتیاد و عدم تعادل روحی راشل، هر آنچه را که میخواسته به راشل نگونبخت میقبولانده و از او سواستفاده میکرده. بعد از صحبت با مارتا، راشل که متوجه خیلی از مسائل شده، به یاد میآورد که در تونل چه اتفاقی برای او افتاده و چه کسی او را کتک زدهاست. او، تام و مگان را با هم دیده بوده و تام از اینکه راشل مواظب اوست عصبانی شده و کتکش زده. شباهت ظاهری آنا و مگان باعث شده بود که راشل فکر کند، آنا را دیده و حالا که راشل حدس زده قاتل مگان کیست، شدیدا برای جان آنا و دخترش نگران شده. او به منزل تام میرود تا آنچه را که فهمیده با آنا در میان بگذارد.
راشل به خانهی تام میرسد و سعی میکند اعتماد آنا را جلب کند و ماجرا را برایش تعریف کند. آنا هم میگوید که همه چیز را میداند. با سر رسیدن تام و روبهروییاش با راشل، موضوع بغرنجتر میشود. تام سعی دارد با پنهانکاری و دروغگویی، دو زن را قانع کند که او در ماجرای قتل مگان دخیل نیست؛ اما آنا در مورد گوشی تلفن همراه ِ مگان میگوید و تام متوجه میشود لو رفتهاست.
کشته شدن مگان توسط تام در جنگل بهصورت فلاشبک تصویر میشود و پس از آن درگیریای بین تام و راشل رخ میدهد. تام با آباژور به راشل حمله میکند و راشل از دستش فرار می کند. تام بهدنبالش میرود که اینبار راشل، دربازکن بطری را در گردن تام فرو میکند. حالا نوبت آناست که بعد از مشاهده تمام اینها به بیرون از خانه بیاید و عوض کمک به تام، خشم فرو خوردهاش را بروز دهد. او در عملی واقعا ناراحت کننده، در حالیکه گریه میکند، دربازکن بطری را میچرخاند و عمیقتر و عمیقتر در گردن تام فرو کند. آنا همسرش را که ابتدا به راشل و سپس به او خیانت کرده، در جلوی چشمان راشل، میکشد. شاید هم گریهی بیامان آنا، هم بهخاطر بیوه شدنش باشد و هم پشیمانی از ستمی که با رابطه با مرد متاهل، در حق راشل کردهاست.
در انتها، راشل و آنا برای بازپرس رایلی ماجرا را بهدرستی توضیح میدهند و آنا بر اینکه تمام مدت حق با راشل بوده، با ناراحتی و پشیمانی تاکید میکند.
فیلم دختری در قطار با کمک فلاشبکهای متعدد، تودرتو و پشت سر هم داستان را پیش میبرد. هنر نویسنده فیلمنامه زمانی مشخص میشود که جدا از پیشبرد صحیح قصه با وجود فلاشبکهای زیاد و مختلف، باز هم میتواند تا مدتی بیننده را خیلی خوب در دام حدسهای اشتباه در مورد قاتل اصلی و اتفاقات بیندازد؛ ـ به شرط آنکه مخاطب کتاب دختری در قطار را قبلا نخوانده باشد ـ البته که کمکم میتواند حدس بزند ماجرا از چه قرار است و چهکسی راست میگوید و چه کسی دروغ. وجود دکتر کمال (ادگار رامیرز) و خشونت و ناآرامیهای اسکات در فیلم، فقط برای بهاشتباه انداختن مخاطب است. این به اشتباه انداختن تا آنجا پیش میرود که هر لحظه راشل فکر کند مرتکب قتلی شده و بیننده نیز آن را باور کند. تاکید مکرر بر اعتیاد ِ خارج از کنترل راشل، غیر ارادی و اشتباه بودن کارها و اعمالش، نعشگی و فراموشی اتفاقات و یادآوریهای نامنسجم خاطرات که معلوم نیست چقدر واقعی و چقدر تخیلی هستند، بهخوبی در فیلم نشان داده شدهاست. اما یکی از مشکلات فیلمنامه تناقض و نابهسامانی در دیالوگنویسیست که در بخشهایی از فیلم به چشم میخورد.
تبت تیلور که خود را بهعنوان کارگردان فیلمهای زنانه به جهان شناساندهاست، با ساخت فیلم دختری در قطار، بر این امر اصرار میورزد. او با میزانسن بسیار خوب، توانسته فیلمی جذاب و حقیقتا دلهرهآور در جهان حقیقی و باورپذیر را به بینندگان خود، عرضه کند. حتی اگر بیننده فیلم او، کتاب دختری در قطار را خوانده باشد، باز هم دیدن فیلم خالی از لطف نخواهد بود.
از نکات مثبت فیلم دختری در قطار ـ که سلیقه شخصی من هم هست ـ این است که مخاطب باید تمام حواس خود را متوجه فیلم کند تا هیچ نکتهای را از دست ندهد. این نوع فیلمها شاید در ابتدا کمی تودرتو و گیجکننده بهنظر برسند؛ اما اگر بیننده دقت کافی را مبذول دارد، بعد از مدتی با ذرهذره آشکار شدن نقاط تاریک و کشفهایی که خود او انجام میدهد، از دیدن فیلم بسیار لذت میبرد.
امیلی بلانت با بازی خوبی که در فیلم دختری در قطار از خود ارائه دادهاست، نسبت به فیلمهای قبلیاش بسیار قویتر ظاهر شده. او توانسته شخصیت زنی بیپناه، ترسیده، متزلزل که از لحاظ روانی دچار مشکل شدیدست و هر لحظه ممکن است به فروپاشی مطلق برسد را بهخوبی به نمایش بگذارد.
انتخاب پرسوناژهای مرد (اسکات – کمال – تام) و زن (آنا – مگان) با قدهای تقریبا یکسان و رنگ موهای شبیه بهم، برای به اشتباه انداختن بیننده در حدس زدن، بسیار موفق عمل کرده و موثر است. متفاوت بودن ظاهر راشل با آنا و مگان، زنانی که هر دو خیانتکار بودند، ناخودآگاه حس اعتماد به او را در مخاطب ایجاد میکند. گرچه که گاهی این اعتماد در طول فیلم میتواند متزلزل شود؛ ولی در نهایت، دوباره همان حس اعتماد نسبت به او به مخاطب باز میکردد.
خیانت زنان و مردان و قبیح بودن آن در کتاب و فیلم دختری در قطار، به چالش کشیده شدهاست. عملی زننده و بهدور از اخلاقیات و انسانیت که نهتنها زندگی خود فرد و اطرافیانش را نابود میکند، بلکه ممکن است برای پنهانکاری یا انتقام، فرد خائن، قاتل پنهان درونش را بیدار کند و دست به قتلی بیرحمانه بزند که هرگز در تصورش هم نمیگنجیدهاست.