شنل (۱۳۹۵)
کارگردان: حسین کندری
نویسنده: حمیدرضا بابابیگی
تهیهکننده: علیرضا شجاعنوری
ژانر: اجتماعی / دلهرهآور
محصول: ایران
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
شنل داستان دردناک و مخوف مهاجران به سرزمینمان، ایران است. ما آریاییهای نژادپرستی که هیچکس جز خودمان را قبول نداریم و به احدی جز خودمان شناسنامهی ایرانی نمیدهیم، حتی اگر آن فرد در همین مرز و بوم متولد شده باشد.
با فوت حمید (مسعود فروتن)، صحرا (باران کوثری) دوباره بیوه میشود. همین اتفاق ناگوار کافیست تا صحرا درگیر یکی از پیچیدهترین ماجراهایی شود که تاکنون در سینمای ما به آن پرداخته نشده است. با همین سوژه ناب و پرورش صحیح فیلمنامه است که فیلم شنل فیلمی منحصر به فرد از آب درآمده، فیلمی پر از تعلیق با فراز و فرودهای بههنگام، بازیهای درخشان و مینیمالهای ظریف هم در روایت و هم در دیالوگ.
صحرا پرستار است. یک زن مستقل و یک مادر خوب که سعی میکند جای خالی پدر را برای تنها دخترش باران (آیسان حداد) پر کند. او که فکر میکرده تنها همسر حمید است، وقتی متوجه میشود که حمید بیست و دو سال قبل ازدواج کرده و دو فرزند هم دارد، برای اثبات حقانیتش درصدد بهدست آوردن شناسنامهی او که عقدشان در آن ثبت شده برمیآید.
زوج آیدا (بهار کاتوزی) و هامون (مهدی حسینینیا) که دوستهای صمیمی صحرا هستند و خیلی هم به باران محبت دارند، تنها افرادی هستند که از ماجرای شناسنامهی شعبان صالحی که همان همسر متوفی صحرا است با خبر میشوند. دوستانی قابل اعتماد که میخواهند هر طور شده به صحرا و باران کمک کنند؛ ولی این کمک تا کجا ادامه پیدا میکند؟
تا اینجا با یک داستان عادی سر و کار داریم؛ اما با ورود طاهر (رضا بهبودی) به ماجرا بهعنوان سرکارگر ِ ویلاسازیهای حمید، متوجه میشویم که با یک فیلم خرقعادت و جذاب در سینمایمان طرفیم. فیلمی که یک خط داستان اصلی دارد و بقیه ماجراها ذرهذره از همین خط اصلی، وارد قصه میشوند.
در فیلم شنل آدمها بهظاهر خوب، مهربان و وظیفهشناس هستند. تمام این خصوصیات عالی تا جایی با کاراکترها میمانند که پای منافع به وسط نیآمده باشد. بعد از آن با افراد جدیدی مواجه میشویم که باورش سخت است، البته این امر به این معنا نیست که شخصیتپردازی درست صورت نگرفته، اتفاقا برعکس، در این فیلم ما با کاراکترهایی حقیقی و باورپذیر طرفیم که این روزها تعدادشان کم که نیست هیچ، روز به روز هم بیشتر میشوند.
طاهر با بازی فوقالعادهی آقای بهبودی، خود را مردی زخمخورده از زن معرفی میکند و حالا که آب میبیند، نشان میدهد چنان شناگر ماهریست که حد و حساب ندارد. گویی میخواهد انتقام تمام مشکلاتش را از صحرا بگیرد و برای رسیدن به این هدف، از هیچ کاری فروگذار نمیکند. او تا بیآبرو کردن صحرا در محیط کار و بین همسایگان پیش میرود. طاهر نقابش را کمکم برمیدارد و خود ِ حقیقیاش را به بیننده نشان میدهد. مردی حریص، طماع و ترسناک.
هامون ِ مهربان هم دست کمی از طاهر ندارد. حالا که مشکل اصلی صحرا را فهمیده، دردی که او سالها با مشقت فراوان پنهانش کرده، فکر میکند شاید بتواند ماجرا را به نفع خودش و آیدا تمام کند. باران و هامون به هم وابسته هستند، پس چه موقعیتی بهتر از این؟
در فیلم حرفهای دونالد ترامپ را در اخبار میشنویم. مردی که با سیاستهای عجیب و ضد انسانی در مورد مهاجران و موضعگیری بیشرمانه در برابر ما ایرانیان در جهان شناخته میشود. سیاستهایی که او اتخاذ کرد، خشم ایرانیان را در سراسر جهان برانگیخت. حالا همهمان لحظهای به رفتار خودمان با مهاجران افغان فکر کنیم. رفتار ما در طی این سالها با مردمان کشور همسایهمان به چه صورت بوده است؟ آیا ما دست کمی از رئیسجمهور وقت کشور آمریکا داریم؟ متاسفانه اکثر افغانها در ایران، از سادهترین حقوق اولیه و انسانیشان محروماند.
بیشتر از همه بیننده ناراحت باران کوچک میشود. فرشتهای که از هیچکدام ِ این جریانهای ناگوار خبر ندارد و دنیای شیرین کودکیاش در محبت مادر و آیدا و هامون و ساخت داباسمش خلاصه میشود. کودکی شاد مانند هر کودک سالم دیگری. فردی که شاید قربانی اصلی این نابهسامانی باشد. نام باران بعد از دانستن اصل ماجرا، مرا به یاد فیلم “باران” ساختهی آقای مجید مجیدی انداخت. داستان مظلومیت مهاجران افغان.
شاید گفته شود که صحرا هم زنی دغلباز است ـ همانطور که برخی از منتقدین فرمودند ـ بهشخصه با این تحلیل مخالفم. اگر زن باشید و خود را برای لحظهای جای صحرا بگذارید، متوجه میشوید که او درستترین کار را انجام داده است. پنهانکاری او برای حفظ باران است، برای داشتن یک زندگی مناسب و درخور زنی که از هیچ، توانسته خودش را بالا بکشد و میخواهد بهترین زندگی را برای فرزندش بسازد. باران زنی مقاوم است که سعی دارد خودش و دخترش را از گزند مردمان ایران و افغانستان حفظ کند!
وقتی که صحرا با مادرش (فهیمه رحیمنیا) مواجه میشود و پس از صحبت با هامون، خطر از دست دادن باران را با تمام وجود حس میکند. او تصمیمی جدی میگیرد، تصمیم به ایستادگی. درست است که طاهر باز هم تهدیدش میکند و با گفتن دیالوگ: “خیلی طول میکشه باور کنی که دیگه منو نمیبینی. شنیدی چی گفتم صحرا؟” باعث میشود صحرا بهخودش بلرزد؛ اما همه میدانیم که طاهر دیگر نمیتواند با تهدید و بیآبرویی کاری از پیش ببرد. او مغلوب ایستادگی صحرا میشود.