مالاریا (۱۳۹۴) (۱)
نویسنده و کارگردان: پرویز شهبازی
تهیهکننده: مسعود ردایی
ژانر: درام/ اجتماعی
محصول: ایران
مدت: ۱۰۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
آقای شهبازی را باید یکی از دغدغهمندترین نویسندگان و فیلمسازان ایران نامید. فردی که با وسواس و پدرانه مسائل و مشکلات جوانان، کسانیکه آیندهی ایران به دستشان است را بررسی میکند و موشکافانه در قالب فیلمنامه و فیلم به مخاطب ارائه میدهد. بهتازگی فیلم خانه دختر (۲) که ایشان فیلمنامهاش را نوشتهاند، مجوز اکران گرفته و همزمان، ایشان فیلم مالاریا را هم بر روی پرده دارند.
هر دو فیلم معطوف به جوانان و علیالخصوص مشکلات دختران در جامعهی ایران است. فیلم خانه دختر را کنار میگذاریم و میرویم سر وقت مالاریا. فیلمی که گویی تمامش را از روی مستندات و فیلمهای تکهتکه و ضبط شده بر روی گوشی ِ تلفن همراه میبینیم و از همان ابتدا، ما هم سفرمان را با مرتضی (ساعد سهیلی) و حنا (ساغر قناعت) آغاز میکنیم، سفر در سفر. دو جوان که از شهرستان راهی تهران شدهاند و سرخوش و شاداب هستند و بهنظر، عاشق.
هر که و هر چه هستند، خوش شانساند چون در راه، به آذرخش (آذرخش فراهانی) برمیخورند. جوانی همراه، مهربان و بامعرفت و متفاوت با مرتضی. میشود گفت مرتضی و آذرخش دقیقا نقطهی مقابل هم هستند. حرف سر ِ خصلتهای شهرستانی بودن و زیادی غیرت داشتن و اینها نیست، موضوع بر سر معرفت و یاوریست. زندگی آذرخش در حال نابودیست؛ ولی چون دست دوستی با مرتضی و حنا داده پای آن دو ایستاده و برعکس، مرتضی سعی میکند زرنگبازی در بیآورد و زرنگی را در فرار و دور زدن ِ آذرخش و بقیه میداند. به تقابل اخلاقی ِ دو مرد ِ جوان در داستان، با ظرافت پرداخته شده و نشاندهندهی نسلیست که یا زیادی رفیقباز است و یا تنها مصلحت خود را در نظر میگیرد. نسلی که شاید حد وسط ندارد و یا از این طرف بام افتاده و یا از آن طرف.
مالاریا فیلم ِ موبایل و بهتر بگویم دوربین است. دوربین فیلمبرداری و عکاسی که امروزه روی هر گوشی تلفن همراه وجود دارد و در طبقات پایین دست جامعه هم نفوذ کرده. روزگاری که دیگر جوجه رنگیها برایمان جذاب نیستند چون در فیلمهای آماتور دیدهایم که چقدر دردناک و وحشیانه رنگ میشوند، روزگاری که برای مچگیری، دوربین مدار بسته در همه جای خیابان و خانه میبندیم و روزگاری که قبل از خودکشی خیلی راحت فیلمبرداری میکنیم و در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذاریم؛ درست مانند آنچه که چند روز پیش در شهر اصفهان شاهدش بودیم و دو دختر نوجوان قبل از خودکشی، از خودشان فیلم گرفتند.
در پس ِ داستان دراماتیک مالاریا و همراه با گروه نوازندگان، تهران را میگردیم. از شلوغی و آلودگی شهر گرفته تا جوانانی گوشی بدست که منتظر هر اتفاقی هستند که در کوی و برزن بریزند و شادمانی کنند و صددرصد به نتیجه رسیدن توافق هستهای بین ایران و جامعهی جهانی، در صدر این شادمانیهاست. بله، تهران ِ شلوغ، زیباییهای خودش را هم دارد. موسیقی خیابانی، شور و نشاط، رستورانها و مغازههای رنگارنگ، درکه و دربند، شستن سلطان جنگل در وسط خیابان، تجربهی کمی عروس شدن و… اما در عین حال میآموزی که در این ابر شهر ِ پر از پارادوکس، اگر مکان برای زندگی و پول نداشته باشی، چطور شبت را صبح کنی و خودت را از شر مشکلاتش ـ البته تا حدودی ـ نجات دهی.
مالاریا جزو فیلمهاییست که فرم و محتوا در آن بهدرستی رعایت شده و هر دو همگام با هم پیش میروند و ذرهذره در وجود و ذهن بیننده رخنه میکنند، آرام و بیهیچ عجلهای. نابهسامانی و دردمندی در طول فیلم مشخص است و الکی خوشیهای موقت مرتضی و حنا هم بر آن دامن میزند. ما شاهد بخشی گذرا از زندگی نسلی هستیم که آرزوهای بزرگی دارند و دستهایی خالی و شرایطی که گاهی حتی همان آرزوها را هم از آنان میرباید و هنر و شوق و انگیزه را در نطفه خفه میکند.
از ویژگیهای آثار آقای شهبازی این است که ایشان خود را درگیر تمام کردن و به سرانجام رساندن داستان و تکتک پرسوناژها نمیکنند. ایشان مانند یک راوی بیطرف؛ اما دغدغهمند، هر آنچه را که دیده و شنیده و لمس کردهاند را برای مخاطب تصویر و او را بهدرستی وارد فضای قصهی خود میکنند. ایشان نمیخواهند دلیل ِ رفتار خانوادهی حنا یا همان مرضیه را توجیه کنند یا که علتش را توضیح دهند، بلکه فقط این ماجراهای به نظر ناتمام را بازگو میکنند و این نوع بازگویی ما را به این فکر میاندازد که آیا راوی میترسد از ادامه دادن و گفتن تمام و کمال ماوقع یا که نه، او میخواهد هرکدام از ما قضاوت و برداشت خودمان از داستان را داشته باشیم و ایشان فقط رسالت قصهگویی را به سرانجام برسانند و بیطرفانه برایمان از جوانانی بگویند ـ در این داستان بهخصوص ـ که یا آدمربایی را شوخی انگاشتهاند و یا هنوز بهدرستی درک نکردهاند که قدم در چه مسیری گذاردهاند و چه بازیای را آغاز کردهاند.
جوانانی که زندگی و مرگ را شوخی میگیرند و دو نفری به وسط یک دریاچه در ناحیهای دورافتاده و متروک میروند که خودکشی کردن را صحنهسازی کنند؛ غافل از اینکه کوچکترین اشتباه و غفلتی، ممکن است منجر به مرگ و نیستیشان شود.
پایان باز داستان با قایقی سرگردان که سرگشتگی و بیهدفی را به بهترین نحو ممکن نشان میدهد و این فکر که آیا حنا، میتوانست به مرتضی که نه حرفش حرف بود و نه قولش قول، اعتماد کند یا نه خاتمه میپذیرد و بیننده را متوجه مشکلاتی اساسی در جامعه و کشورمان میکند که اکثر بیپاسخ رها میشوند.
میزانسن دقیق، بازیهای خوب و طبیعی و فیلمبرداری ماهرانهی هومن بهمنش مخصوصا در سکانس فرار در چمدان که نفس را در سینه حبس و حس خفگی را القا میکند، فیلمی روان و باورپذیر را موجب شده که در بستر جامعهای تبدار روایت میشود. جامعهای که اصلیترین بنیان آن، یعنی خانواده، چندیست خیلی راحت به مرحلهی فروپاشی میرسد و قربانیان اصلی آن که فرزندان باشند، بیتوجه در همین جامعهی عفونی رها میشوند. خانوادهها و والدینی که چون پشهی آنوفل ثمرههای زندگیشان را نیش میزنند، آنان را درگیر درد و زخم میکنند و با بیرحمی و خودخواهی در جامعه رهایشان میکنند. طردشدگی و رهاشدگیای که روز به زور مضمنتر میشود، بسیار سریع سرایت میکند، با سرعت، منتشر میشود و فکری هم برای درمان آن در سرها نیست.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «مالاریا» اینجا کلیک کنید.
۲) برای مطالعه نقد و بررسی فیلم «خانه دختر» در همین سایت اینجا کلیک کنید.
۳) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد بیماری «مالاریا» اینجا کلیک کنید.
نقد و بررسی عالی بود