خانه / نقد فیلم / من پیش از تو (۲۰۱۶)

من پیش از تو (۲۰۱۶)

(2016) Me Before You
من پیش از تو (۲۰۱۶)

کارگردان: تیآ شروک
نویسنده: جوجو مویز
بر اساس رمان من پیش از تو اثر جوجو مویز
تهیه‌کننده: کرن رازنفلت / آلیسون اوون
ژانر: ملودرام / کمدی-درام / رومانتیک
محصول: انگلستان / ایالات متحده آمریکا
مدت: ۱۰۱ دقیقه

“توجه فرمایید،‌ با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”

کنار تو قلعه عشق فتح می‌شود 

پیش‌گفتار:
“چندی‌ست که کتاب‌های جذاب و پرفروش خانم جوجو مویز، در ایران هم مانند همه جای جهان، محبوبیتی خاص یافته‌اند. تصمیم بر آن شد، که در این سایت طی روزهای آتی به معرفی کتاب‌های ایشان پرداخته شود و این نقد و بررسی هم به فیلم من پیش از تو، ساخته شده از روی یکی از رمان‌های ایشان با همین نام، اختصاص یابد.”

فیلم رمانتیک شروع می‌شود و نوید یک داستان عاشقانه (Love Story) را می‌دهد. خانه ای اعیانی، زندگی مرفه، زوجی جوان و جذاب و زندگی‌ای به‌نظر بی‌نقص. در همین ابتدا، ضربه‌ی فیلم زده می‌شود. مرد جوان، ویل ترینور (سم کلفلین) در اثر تصادف با موتورسیکلتی فلج می‌شود و حالا دو سال از این واقعه‌ی دل‌خراش می‌گذرد.

لوسا کلارک (امیلیا کلارک) دختری مهربان و خوش‌قلب‌ست، که به‌تازگی از کار در کافه‌ای که شش سال آنجا زحمت کشیده بیکار می‌شود. خانواده‌‌ی صمیمی‌اش با مشکلات مالی دست‌به‌گریبان هستند و لوسی می‌خواهد هر طور که شده به والدینش کمک کند. از دوستی یاری می‌طلبد و کاری را در عمارتی بزرگ می‌یابد. مراقبت از ویل ناامید و ناتوان که پرخاشگر هم شده‌است.

من پیش از تو
فیلم من پیش از تو

لوسا انسان شادی‌ست و عاشق لباس و طراحی‌اش. اکثر اوقات لباس‌هایی را که جداگانه اصلا با هم هارمونی ندارند ست می‌کند، جالب آن‌که در نهایت نتیجه، چندان هم بد نیستند. لوسا آرامش دارد و دوست دارد به ویل کمک کند. در حقیقت لوسا با نامزد سابق ویل، آلیشیا (ونسا کربی) بسیار تفاوت دارد، حداقل از نظر ظاهری که این امر مشهود است. نه جذابیت او را دارد و نه وقارش را؛ اما برخلاف آلیشیا، به دل می‌نشیند و بانمک است.

کم‌کم ویل خشم و نادیده گرفتن لوسا را کنار می‌گذارد و سعی می‌کند به او نزدیک شود. دوستی خوبی بین‌شان شکل می‌گیرد. رابطه‌ای دوستانه که پاتریک (متیو لوئیس) نامزد بی‌توجه لوسا، از آن خرسند نیست و همین مسئله زمینه‌ساز جدایی‌شان می‌شود.

همه چیز خوب پیش می‌رود تا این که لوسا برحسب اتفاق متوجه می شود که ویل قصد به اوتانازی(۱) دارد. لوسا هر کاری انجام می‌دهد تا او را از این عمل باز دارد. پرستار ویل، ناتان (استیو پیکاک) هم در این راه با لوسا همراه است.

رابطه‌ی دوستانه بین لوسا و ویل، رفته‌رفته به عشق تبدیل می‌شود و در سفرشان به جزیره موریس، این عشق خودش را کاملا نشان می‌دهد. در یکی از شب‌های سفر،‌ لب ساحل، ویل به لوسا می‌گوید که هنوز تصمیم‌اش عوض نشده و می‌خواهد بعد از سفرشان، به کشور سوئیس (احتمالا به سازمان دیگنیتاس(۲)) برود و از لوسا هم خواهش می‌کند که در این سفر برای آخرین‌بار همراهی‌اش کند. حرف‌های ویل، دل لوسا را بد جوری می‌شکند. او که فکر می‌کرد توانسته ویل را از تصمیمش منصرف کند، سرخورده و غمگین همراه ویل و ناتان به انگلستان باز می‌گردد و از فرودگاه یک‌راست به خانه می‌رود. لوسا نمی‌خواهد به‌هیچ‌وجه ویل را از دست بدهد.

پدر لوسا، برنارد کلارک (برندن کویل) که حال ناخوش فرزندش را می‌بیند، او را ترغیب می‌کند تا زمان از دست نرفته، خودش را به ویل برساند و در آن لحظات پایانی، کنارش باشد. لوسا بی‌معطلی می‌پذیرد.

در سويیس، ویل از لوسا می‌خواهد که پنجره را برایش باز کند و لوسی صحنه‌ای رویاگونه می‌بیند. نویدبخش رهایی ویل. فیلم در پاریس تمام می‌شود در‌حالی‌که لوسا نامه‌ی ویل را می‌خواند و قصد دارد به خواسته‌ی او عمل کند، و آن این است: “خوب زندگی کن.”

جدا از کارگردانی متوسط فیلم، شاید بهتر بود که خانم مویز فیلم‌نامه را ننویسند و به همان نگارش داستان، که تبحری فوق‌العاده در آن دارند بپردازند. فیلم‌نامه‌ی من پیش از تو به‌هیچ‌وجه قدرت کتابش را ندارد و با این که نویسنده سعی خود را کرده، دیالوگ‌ها سطحی‌تر از سطحی از آب در‌آمده‌اند و بیشتر کلیشه‌ای هستند.

به‌شخصه فکر می‌کنم فیلم من پیش از تو فروش خوبش را مدیون کتابی‌ست که این فیلم از روی آن ساخته شده. این فیلم قرارست یک ملودرام زیبا را روایت کند؛ اما متاسفانه از لحاظ تکنیکی خوب عمل نکرده. آنقدر روی زندگی لوسا تمرکز می‌شود که ویل در حاشیه جای می‌گیرد و لحظات سخت زندگی او را که اهمیتی فوق‌العاده برای باورپذیر کردن داستان دارد، از دست می‌دهد. بازی ضعیف سم کلفلین هم به درنیامدن شخصیت ویل دامن زده‌است. حس و احوال یک ناتوان جسمی فقط با روی ویلچر نشستن و بدخلقی‌های گه‌گاهش به بیننده منتقل نمی‌شود، بلکه نیازمند تمرکز و بازی قوی‌ست،‌ مانند بازی دنیل دی-لوئیس در فیلم “پای چپ من” که بیننده بی‌چون و چرا ناتوانی “کریستی براون” را باور می‌کند. مسئله دیگر این است که دو سال از تصادف ویل و فلج شدنش می‌گذرد و حالت قبراق و ورزیده بدن او همچنان حفظ شده و تحلیل عضلانی هم نداریم!

شروع فیلم ضربه می‌زند؛ اما در ادامه ضربه‌های فیلم به‌درستی شکل نگرفته‌اند. فهمیدن خبر ازدواج نامزد سابق ویل و دوست صمیمی‌اش و بعد هم شکستن قاب عکس‌ها، در کتاب موثر است چون هر فردی به‌صورتی این واقعه را تصور می‌کند. به بدترین شکلی که دوست‌داشته باشد و بتواند تخیل کند؛ ولی در فیلم که کاملا بصری‌ست، این مورد تنها با شکستن دو قاب‌عکس و کمی خورده‌شیشه جواب نمی‌دهد. فریادهای عصبی و هیستریک ِ غیرقابل کنترل مرد جوانی که علاوه‌بر ناتوانی حرکتی، حالا غرورش هم شدیدا جریحه‌دار شده، کوبش خودش و ویلچرش به در و دیوار در حالی‌که فقط صداها را بشنویم و لوسایی که جرات نگاه به این صحنه را نداشته باشد، می‌تواند بار دراماتیک بیشتری به فیلم دهد و حس بسیار ناراحت کننده‌ای را به مخاطب منتقل کند. در صحنه‌ای لوسا ریش ویل را می‌زند. این صحنه به‌نوعی تغییر در رفتار و روابط لوسا و ویل را توصیف می‌کند و نوید دهنده فصلی نو در زندگی آن‌هاست؛ اما متاسفانه باز هم اثری که باید گذاشته نمی‌شود. در شروع فیلم چنان ویل جذابی را دیده‌ایم که هیچ اصلاح صورت و لباس دیگری نمی‌تواند آن جذابیت را از ذهن‌های‌مان پاک کند.

در این بین امیلیا کلارک با بازی بسیار خوبش، بار فیلم را به‌دوش می‌کشد. نمی‌توانید فیلم من پیش از تو را ببینید و این دختر مهربان، فداکار و سرزنده را دوست نداشته باشید. کسی که با تحمل تمام ناملایمات زندگی سعی می‌کند همیشه انسان خوبی باشد و با این که نتوانست نظر ویل را تغییر دهد؛ ولی باعث شد چند ماه آخر زندگی‌اش بیش از پیش برایش قابل تحمل گردد و اوقات شادتری داشته باشد.

شاید برخی‌ ادعا کنند که فیلم من پیش ار تو هم مانند کتابش، در دفاع از خواسته بعضی ناتوانان جسمی مبنی بر پایان دادن به زندگی‌شان باشد. البته که این امر شخصی‌ست و تا فردی در آن شرایط واقع نشود، نمی‌تواند قضاوتی منصفانه مبنی بر درست یا اشتباه بودن اوتانازی داشته‌باشد. اگر مایل هستید در مورد این موضوع در سینما بیشتر بدانید، تماشای فیلم  “تو جک را نمی‌شناسی” را به شما عزیزان توصیه می‌کنم.

با تمام این اوصاف، نمی‌توان فیلم من پیش از تو را دوست نداشت. ملودرامی آرام و کاملا انگلیسی با صحنه‌هایی چشم‌نواز که در حین خنداندن‌، می‌تواند سیل اشک را هم بر روی گونه‌تان جاری کند.

پی‌نوشت:

۱) اوتانازی (در زبان یونانی به معنای “مرگ خوب”) شرایطی‌ست که در آن، بیمار بنا به درخواست خودش به صورت طبیعی و آرام بمیرد. کسانی که در شرایط این نوع از مرگ قرار دارند بیشتر بیماران لاعلاج جسمی هستند و یا کسانی‌که از یک بیماری شدید روحی رنج می‌برند و با رضایت خود، از افرادی مثل پزشکان معالج یا پرستاران یا افراد خانواده خود، بخواهند که به آن‌ها در مردن کمک کنند.

۲) دیگنیتاس نام سازمانی‌ست در کشور سوئیس متشکل از پرستاران و پزشکان حرفه‌ای که به افرادی که بیماری لاعلاج جسمی داشته باشند، کمک می‌کند تا خود را از بین ببرند.

این را نیز ببینید

میدان سرخ

میدان سرخ (۱۴۰۰)

میدان سرخ (۱۴۰۰) (۱) کارگردان: ابراهیم ابراهیمان / بهرام بهرامیان / کمال تبریزی و… نویسنده: …

3 نظرات

  1. سلام
    در نگاه اول دوست دارم بدانم این نقد کار کیست؟
    در نگاه دوم، نقد گره‌گشایی خوبی دارد. چرا شخصیت مرد به دلمان نمی‌شیند؟ چرا باور پذیر نیست؟ وقتی در متن نوشته شد، او بدن قبراقش پس از 2 سال هنوز حفظ شده نکته درستی است که فیلمساز توجه نکرده است. یا بازی سم کلفلین در نیامده است بخاطر اینکه شخصیتش کاغذی و ما به درون این شخصیت نزدیک نمیشیم. البته نمیشود معلولیت شخصیت پای چپ من(جیم شریدان) را با این فیلم مقایسه کرد- حتی بازیگریش. فیلم در جاهای مختلف به فیلم های اینچنینی کنایه می‌زند تا بهماند دنبال همچین کاراکتر سازی و ترحم بخشی از طرف تماشاگر نیست، پس جایی برای این مقایسه نمی‌ماند. در ضمن توضیح دادن راجع به اوتانازی و دیگتیناس نکته قابل توجه این متن بوده است. در کل متن و نقد خوب و مناسبی است.

  2. با درود
    سپاس از نقد خوبتان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *