هجوم (۱۳۹۵) (۱)
امتیاز فیلم «هجوم» از پنج ستاره: ***+ (سه و نیم از پنج)
کارگردان: شهرام مکری
نویسنده: شهرام مکری / نسیم احمدپور
تهیهکننده: سپهر سیفی
ژانر: تریلر / مرموز / جنایی
محصول: ایران
مدت: ۹۵ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
اینکه شهرام مکری سبک فیلمسازی خاصش را یافته و بهقولی کار خودش را میکند آن هم در دورهای که بسیاری از فیلمسازان شدهاند مقلدان ِ کجروی ِ سینمای اصغر فرهادی، قابل تقدیر و البته قابل توجه است و پر بیراه نیست که از این پس بیشتر اصطلاح سینمای شهرام مکری را هم بشنویم. سینمایی که فیلمسازش هیچ اِبایی از بر هم زدن ساختار زمانی در آن ندارد و ریسک چنین کاری را هم میپذیرد؛ چه در فیلم موفق «ماهی و گربه» و چه حالا در ساختهی جدیدش، هجوم.
در ماهی و گربه، مکری به پروندهی قتلهایی پرداخته بود که به زور و با استناد به اصطلاح معروف ِ جلوگیری از تشویش اذهان عمومی از مردم مخفی نگه داشته شد؛ اما مکری سعی کرد دوباره ماجرای این پروندههای وحشتناک را، حداقل در ذهن مردم باز کند و بر خلاف کسانی که روی همه چیز بنا به مصالحشان سرپوش میگذارند و به خیالی باطل جامعه را در عدم آگاهی نگه میدارند، عمل کند. حال در فیلمنامهی هجوم، او فراتر از داستانی اقتباسی پیش میرود و جهانی را خلق میکند تا روایتی متفاوت از قصهی غمانگیز و هر روزهی مردم در جهان هستی را ارائه دهد.
در شروع فیلم فضایی که کلمات ِ بر پرده نقش بسته برای بیننده ترسیم میکنند، جهانی تاریک و تلخ است. جهانی که در آن بیماری مهلک وجود دارد و قرار است در مورد یک قتل تحقیق شود. تاریکی و خشونتی که قرار است بر فضای داستان حاکم باشد، از همین ابتدای امر، هویداست؛ اما آیا فیلمساز در خلق، حفظ و پیشبرد فضایی که وعده داده موفق عمل میکند؟
فضای تعلیق خیلی سریع شکل میگیرد؛ موسیقی، تاریکی، دود، نور کم با تنالیتههای زرد و قرمز، رنگپریدگی کاراکترها، اضطرابی که در چهرهی علی (عبد آبست) است و حالا، تحقیق برای قتل سامان با مشارکت پلیس نسبتا خوب و پلیس نسبتا بد و جوانانی متحد که میخواهند به هر نحوی شده، رازی را پنهان نگه دارند. دقیقا در همین لحظه است که مخاطب در دام لوپهای زمانی مُکری و یا شاید هم «مَکری» میافتد و شروع میکند به کشف قتل و راز ِ این مکان بینور و خوفآور. دالان به دالان با کاراکترها همراه میشود و سعی میکند هیچ دیالوگ و نکتهای را از قلم نیندازد. همه چیز به نظر روتین است و مانند فیلم ماهی و گربه. احتمالا قرار است صحنهی قتل بازسازی شود و پی برده شود که چه کسی قاتل است و قتل چرا صورت گرفته. مخاطبین همه شرلوک هولمز و خانم مارپل میشوند تا اینبار دیگر مانند فیلم قبل گول فیلمساز را نخورند و بتوانند خودشان ماجرا را کشف کنند؛ اما گریزی نمییابند.
این بار هم مانند ماهی و گربه کاراکتر جدید وارد قصه میشود؛ ولی از آن خارج نمیشود بلکه در داستان میماند و اتفاقا بعد از اضافه شدن به ماجرا، قسمت اعظمی از بار قصه را هم به دوش میکشد. با ورود خواهر مقتول، همهی معادلات بر هم میخورد. او جدا از نقش خودش، در نقش سامان هم ظاهر میشود و جای خالی و البته شوم او را هم برای پلیس، هم بیننده و هم جوانان قصه پر میکند. یک جایگزینی ترسناک که ذکاوت شهرام مکری را نشان میدهد و داستان را به سمت و سوی درستی هدایت و روند روایت را تکمیل میکند. خواهر سامان درست مانند اوست یا حداقل سعی میکند مانند او باشد و مانند او رفتار کند. حتی بعد از مدتی خودش را سامان معرفی میکند و همهی بچههای گروه را میترساند. حضور نامناسب او میتوانست کاری کند که روال روایتی تقریبا موازی داستان در گذشته و حال بر هم بخورد یا که روایتها با هم قاطی شوند که خوشبختانه این اتفاق نمیافتد. او لحظهای در نقش سامان ظاهر میشود ـ چه خودش بخواهد و چه پلیس از او بخواهد ـ و لحظهای بعد میشود خواهر سامان و همین تغییرهای مداوم و عدم ثبات، ترسناک است.
کمکم این سیستم خفقانآور ِ حاکم بر محیط ِ ورزشگاه، روی بیننده تاثیر میگذارد. راهروهای باریک، عبور از درها و دریچهها و جو امنیتی، استرسزا و ناراحتکنندهاند و کنایهایست به دنیای ما آدمها که بر پیچیدگی فیلم هم افزوده. دنیایی که در آن صاحبان قدرت و نفوذ، بنا به خواست خودشان و مصالحشان، مرز و حصار و دیوار بین کشورها، شهرها و انسانها کشیدهاند. قوانین رفتوآمد و عبور و مرور را به صِرف پاسپورت و شناسنامه تعیین میکنند، ارتباطات ملل با هم را مختل میکنند و مانع رسیدن اخبار صحیح به افراد میشوند. چارهی این جوامع چیست؟ مسلما در برابر ویروس خودکامگان، بدنهی جامعه شروع به دفاع از خود و تولید پادتن میکند. در حقیقت مردم مقاومت میکنند و سعی میکنند زیر سایهی ترس و خفقان و انواع و اقسام تهمتها و فشارها و اَنگها، به اهدافشان برسند. در چنین جوامعی، ظهور رهبران گوناگون امری بعید نیست و در جامعهی کوچک ورزشکاری که شهرام مکری با آن جوامع بزرگ تحت سلطهی دیکتاتوری و خودکامگی را تصویر کرده است، نام این لیدر سامان است.
لیدری که ابتدا برای مبارزه و تغییر شرایط ظهور میکند، کاریزما دارد، سلطهگر است، شاید معجزه هم نشان طرفدارانش دهد، چنان روی آنان تاثیر میگذارد که هوادارانش او را عاشقانه دوست میدارند و یا حتی او را میپرستند و بعد، او خود به یک خودکامهی جدید و غیرقابل مهار بدل میشود و تا حدی پیش میرود که ترس از او کمکم بر اطرافیانش مستولی میگردد و او به خودش اجازه دهد نهایت ِ سواستفاده از آنها را بکند؛ مثلا خونشان را بمکد! شاید این بیماری که پلیس به دنبال آن است، کشف خودکامگان جدید باشد که تهدیدیست برای خودکامههای دیگر و از اینجا به بعد جنگ بین دیکتاتورهاست و بقیه مردم بازیچه دست آنها میشوند. حقیقتی هولناکتر از فضای قصه که علی در نهایت به آن پی میبرد. علی با اینکه سامان را بسیار دوست دارد و نمیتواند در برابر او وخواستههایش مقاومت کند و حاضر است برای او هر کاری بکند؛ ولی کمکم به بلوغ فکری و ذهنی میرسد و سادگی مطلق خود در مقابل سامان را کنار میگذارد. او مانند قهرمان فیلم ِ قوی سیاه، روی کتفش پر در میآید! رشد کردن پر در پشت علی و اینکه او مانند کاراکتر مالک در فیلم یک پیامبر ِ ژاک اودیار، کسانی را که کشته در کنار خود و هر لحظه ناظر به اعمالش میبیند، احتمالا ریشه در زیاد فیلم دیدن مکری ـ به گفتهی خود او ـ دارد و تاثیری که ایشان از سینمای جهان میپذیرد.
جدا از این در ابتدای فیلم، واژهی اتروسک (۲) روی پرده دیده شد، چمدان ـ کنایه از زهدان ـ و جابهجا شدن توسط آن بهمیان آمد و بعد هم نگار (الهه بخشی) از اسکارلت ویچ (۳) گفت. همهی اینها نشان از ذهن ِ سیال فیلمساز دارد که هزاران داستان و ماجرا و تفکر و باور را در خود جای داده و به وقت نیاز از آنها بهره میبرد.
مکری در فیلم هجوم از جابهجایی مرزهای زمانی پا را فراتر میگذارد و با هر تغییر در پرسپکتیو زمانی، کاراکترها را هم در جای دیگری قرار میدهد. با این روش زاویهی دید بیننده هم فرق میکند و کمکم به اصل داستان پی میبرد. کاراکترهای دیگر هم، حتی با حضور چند دقیقهای و اندکشان در داستان موثرند؛ مثلا حضور و صحبتهای لوون هفتوان که با سیاهی و تاریکی، مانند عامهی مردم، کنار آمده و بیشتر از هر چیز به فکر پول درآوردن و بقاست تا رفتن به آن سوی حصارها و شکستن مرزها. عبوری که به واسطهی جمع شدن جنینوار در چمدان محقق میشود و کاراییاش شبیه به شبکههای اجتماعیست که میتوان از حال و روز این طرف و آن طرف، خبردار شد.
با اینکه نگار سعی میکند بیننده و البته علی را گمراه کند؛ ولی مشخص است که او و سامان یک نفر نبودهاند. به نظر نگار به برادرش حسودی میکند و برای همین هم راز ِ ارتش خوفناک برادرش را فاش میسازد، یعنی زالوهایی که جماعت را در خواب نگه میدارند. برادری که از عمد اطرافیانش را ضعیف نگه میدارد تا آنها را در مشت خود داشته باشد ـ گریم و کم کردن وزن عبد آبست گواه این مسئله است. ـ برای همین است که تابلوی ققنوس که همواره در فرهنگهای گوناگون نویدبخش بوده، در فیلم هجوم هولناک میشود. تصوّر اینکه از خاکستر ِ سامان، دوباره فردی چون او برخیزد، برای مخاطب هم ترسناک است چه رسد به بچههای ورزشکار فیلم که هم رهایی از دست پلیس را میجویند و هم در پی راه فرار از دست نگار و حذف او از زندگیشان هستند؛ دقیقا همان جوانان در آرزو و حسرت ِ عبور از حصارها، که او را بهعنوان لیدر خود برگزیده بودند. مشکلی که شاید بتوان تعمیمش دا به همهی جوامع. مردم فرد یا افرادی را برمیگزینند، به آنان قدرت را میبخشند و بعد از مدتی خودشان به حاشیه رانده میشوند، آنقدر که نه نظرشان و نه وجودشان ارزشی برای لیدرها، ندارد.
این ما مردم هستیم که با باورها، اعتقادات و رفتارمان زندگی خود و جامعه را شکل میدهیم و مرتبا در حال بازسازی هستیم؛ بازسازیهایی که گاهی نهتنها ویرانی به همراه دارند بلکه هزینههای بسیار عجیب و غریبی را بر جامعه و افرادش تحمیل میکند، تا جایی که شاید فکر شود، اصلا رهایی مطلق و آزادی ِ بیقید و شرط، وجود خارجی ندارد.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «هجوم» اینجا کلیک کنید.
۲) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد «تمدن اتروسک» اینجا کلیک کنید.
۳) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد شخصیت «اسکارلت ویچ» اینجا کلیک کنید.