ورود (۲۰۱۶)
(2016) Arrival
کارگردان: دنیس ویلنو
نویسنده: اریک هیزرر
براساس داستان کوتاه « داستان زندگی تو » (۲) اثر تد چانگ
تهیهکننده: شان لوی / دن لواین / آرون رایدر / دیوید لیند
ژانر: علمی ـ تخیلی
محصول: ایالات متحده آمریکا
مدت: ۱۲۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
فیلم ِ ورود با یک تناقض زیبا و مفهومی شروع میشود. در ابتدای فیلم، بیننده، شاهد ِ بهدنیا آمدن و از دنیا رفتن یک انسان است. زندگیای که دوازده یا سیزده سال دوام داشته در حالیکه در فیلم، کل ِ این سالیان در چند دقیقه خلاصه شده است؛ اما نکته اینجاست که ضربآهنگ نمایش ِ تمامی ِ این زندگی که در مدت محدودی شاهد آن هستیم، بسیار آرام است.

در همین ابتدای فیلم بازی بسیار طبیعی و خوب ایمی آدامز، کاتهای بهجا، تدوین، موسیقی و صداگذاری، فیلمبرداری، کارگردانی و استفادهی درست از تنالیتههای رنگی (علیالخصوص رنگهای آبی و سرد که حس ناامیدی را منتقل میکنند) و محیطی زیادی آرام و بهدور از هیاهو و انسانها، نوید یک فیلم عالی و تمام عیار را میدهد.
همانطور که اشاره شد، فیلم ورود به آرامی و ضربآهنگی کند نسبت به آنچه انتظار میرود برای گذر عمر مناسب باشد پیش میرود. اتفاقا همین تناقض، بر روی گذر سریع زمان تاکید میکند. زندگی همهی ما با تمام فراز و فرودهایش، به سرعت در حال سپری شدن است، سرعتی باور نکردنی. یک فضاسازی ایدهال برای آنچه که قرار است رخ دهد و مخاطب از آن کاملا بیخبر است.
لوییز (ایمی آدامز) استاد زبانشناسیست و در حرفهی خودش بسیار موفق است. او زندگیای آرام و بهدور از تنش را سپری میکند. تدریس در دانشگاه برایش نسبت به هر چیزی رجحان دارد. کمتر چیزی جز رشته و حرفهاش، برایش مهم است. گوشهگیر مینماید و مقرراتی و البته به نظر ناامید و پر بیراه نیست که همهی این بیتفاوتیهای او، بهخاطر فوت دخترش باشد. حتی حالا که دوازده شی کاملا ناشناخته به زمین آمدهاند و جهانیان را در بهت و ترس فرو بردهاند، لوییز همچنان بیتوجه به همهی این مسايل سر کارش حاضر میشود و به تحقیقاتاش میرسد.
آرامش و بیتفاوتی لوویز نسبت به تازهواردان و یا شاید مهاجمان به کرهی خاکیمان دیری نمیپاید، چون سرهنگ وِبِر (فارست ویتاکر) بهعنوان نمایندهی ارتش و مسئول رسیدگی به شی خارجی ِ فرود آمده در ایالات متحده، از او درخواست کمک میکند. سرهنگ وبر با شناختی که از لوویز و تواناییهایش دارد امیدوار است که او بتواند با این موجودات عجیب و غریب حرف بزند و بفهمد حرف حسابشان چیست و احتمالا چه وقتی و چطور میخواهند زمین و ساکنانش را نابود کنند.

حالا لوییز حکم نجات دهندهی زمین و زمینیان را پیدا میکند. او مانند تورینگ (۴) باید صحبتهای فرازمینیها را رمزگشایی کند. صحبتها و رسمالخطی که به هیچکدام از زبانهایی که ما میشناسیم، کوچکترین شباهتی ندارد. کسانی که اگر با ما وارد جنگ شوند، به احتمال قوی هیچ سلاحی در برابرشان کارگر نمیافتد.
نه تنها زبانشان برای ما عجیب و پیچیده است، بلکه ظاهرشان و محیط مرموز و پر دودی که در آن زندگی میکنند هم برایمان نامأنوس است. حتی شیای که با آن به زمین آمدهاند، با هِیچکدام از تصورات ما در مورد موجودات فرازمینی و وسایل حمل و نقلشان، مطابقت ندارد. لوییز مانند بچهای که تازه از رحم مادر پا به جهان هستی می گذارد، مانند این شی و سوارانش که به زمین آمدهاند، با کمک زبان، کمکم وارد جهان این تازهواردان کریهالمنظر میشود، جهانی بدیع و پر از ناشناختهها.
برقراری ارتباط با تازه واردان هدفی جدی برای لوییز شده و او چنان غرق در زبان و جهان آنان گشته که کمکم حال و گذشته را با هم به اشتباه میگیرد و در نظر مخاطب، دچار توهم میشود. گویی همه چیز بههم پیوند خورده است و زمان، گاهی جا به جا و گذرش بیمعنی میشود. لحظاتی در فیلم وجود دارند که لوییز هم در حال، هم گذشته و هم آینده زندگی میکند و در بین همهی اینها سردرگم میشود. سکوتهای چند ثانیهای در فیلم ِ ورود حس سردرگمی را در ذهن بیننده تشدید میکند.
موسیقی فیلم، صداگذاری و تدوین صدا فوقالعاده است و بر تاثیرگذاری فیلم بسیار افزوده. آلبوم تقریبا یک ساعتهای که آفای یوهان یوهانسون (۵) برای فیلم ورود ساخته است، احساسات مخاطب را درگیر میکند. بیننده در بهت فرو رفته و به این تازهواردان، وسیلهی حمل و نقل، محیط زندگی، جاذبهی تعریف نشده برای بشر، مواجه به آنان و… با دیدهی تردید و ترس نگاه میکند و موسیقی احساسات او را در تمام این نماها تشدید میکند. موسیقی خشدار است و تلفیقیست از رعب، عشق، آرامش، خشم، خشونت، مهربانی و صدای ضربان قلب. در هر نما با توجه به حس و حالی که آن نما، صحنه و سکانس نیاز دارد، موسیقی در پس زمینه آرام شروع میشود و ما را در اوج آن حسها همراه با تصویر، همراهی میکند.

فیلم ِ ورود وحشیگری انسان را به چالش میکشد. وحشیگری و خشونتطلبی ما آدمها در برابر آرامش و دوستیطلبی و محبت این موجودات به چشم ما انسانها، زشت. آنهایی که یک ترکیب بد از انسان و ماهی مرکب و منقار پرندگان هستند، سیاه و چون سنگ و بدون صورتی که حداقل بتوانیم حالتشان را تشخیص دهیم.
ولی آنها بهمانند ما جنگطلب نیستند. آنها با اینکه فقط چند روز روی زمین بودند، از جانب ما انسانها آسیب دیدند. این خصوصیت پلید انسان است، یعنی تلاش برای بقا و زنده ماندن به هر قیمتی، در حالیکه فرازمینیان از آسیب دیدن و از بین رفتن، مانند ما نمیهراسند و حتما اهداف آنان بسیار از ما والاتر است، اهدافی ارزشمند و مهمتر ازحفظ جان و زندگی. آنها بعد از آسیب دیدن از جانب آدمی، تنها از ما فاصله میگیرند و درصدد دشمنی و تلافی بر نمیآیند، چه بسا که حتی دلشان به حال ما و افکار جنگطلبانه و دشمن انگاشتن همه چیز و همه کس در ذهنمان، بسوزد.
سخاوت و دلسوزی این موجوات ناشناخته در برابر جهل و دشمنی آدمی، قابل تقدیر است. همین سخاوت، فهم و حفظ آرامش در بحران است که دوباره به لوییز یادآوری میکند کلمات و زبان، قدرتی به مراتب بیشتر از مدرنترین اسلحهها دارند.
کلمات، این اختراع جادویی بشر که میتوانند عدهای را خانه خراب کنند و یا برعکس، سعادت را برای همگان به ارمغان آورند. انتخاب تنها با انسان است.
لوییز با ورود به دنیایی ناشناخته و فراگیری زبانی که ذرهای شبیه به هیچکدام از زبانهایی که میشناسیم، نیست، به بینشی جدید میرسد و چیزهایی را میبیند و میفهمد و حس میکند که ما نمیتوانیم متوجه آنها شویم، درست مانند آنچه که در فیلم اتفاق افتاد. ما آنچه را که از ابتدا دیدیم باور کردیم و به قضاوت نشستیم و تا زمانیکه کل ِ ماجرا برایمان موشکافانه باز نشد، نفهمیدیم که همیشه نباید به ذهن، چشم و زمان، اعتماد کرد.

پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم ورود (Arrival) اینجا کلیک کنید.
۲) در سال ۱۹۹۸ داستان کوتاه علمی ـ تخیلی از « تد چیانگ » به نام « داستان زندگی تو » (Story of Your Life) منتشر شد. این داستان توانست برندهی جوایز متعددی از جمله برندهی جایزه نبولا،جایزه هوگو، جایزه استورگئون، جایزه لوکس و… شده است. درونمایهی اصلی آن جبرگرایی، زبان و فرضیهی سپیر ـ ورف است. (۳)
۳) فرضیهی سپیر ـ ورف (Sapir–Whorf hypothesis – SWH) به عقاید « سپیر » و « ورف » پیرامون رابطه سیستمی مابین زبان اشخاص با تفکرات و رفتارهای آنان اطلاق پیدا کرده است.
۴) آلن ماتیسون تورینگ (Alan Mathison Turing) ریاضیدان، دانشمند، رایانه، منطقدان، فیلسوف و رمزنگار انگلیسی بود. او بهعنوان پدر علم محاسبهی نوین و هوش مصنوعی شناخته شدهاست و مهمترین جایزهی علمی رایانه به افتخار وی « جایزهی تورینگ » نام گرفتهاست. وی دارای نشان ویژهی سلطنتی انگلستان و نیز عضو پیوستهی کالج سلطنتی بود. تورینگ به کمک « ماشین تورینگ » فرمولاسیون مؤثری برای روش الگوریتم و محاسبه تهیه کرد. در طول جنگ جهانی دوم تورینگ یکی از حاضران اصلی در « بلچلی پارک » بود تا بتواند رمزهای آلمانها را بشکند. از سال ۱۹۳۸ تورینگ برای مرکز کد و رمز دولت انگلستان مشغول به کار بود، (سازمان کد شکنی انگلیس). او روی مسئلهی « ماشین انیگما »ی آلمانها کار میکرد و با « دیلی ناکس » (کد شکن رده بالای سازمان) همکاری میکرد.
۵) یوهان یوهانسون (Jóhann Jóhannsson) آهنگساز و موسیقیدان ایسلندیست. ایشان برندهیجایزهی بهترین موسیقی متن برای فیلم « تئوری همه چیز » از هفتاد و دومین « جشنوارهی فیلم گلدن گلوب » است.