۱۲ مرد خشمگین (۱۹۵۷) (۱)
(1957) 12Angry Men
کارگردان: سیدنی لومت
نویسنده: رجینالد رز
تهیهکننده: هنری فوندا / رجینالد رز
ژانر: درام
محصول: ایالات متحدهی آمریکا
مدت: ۹۵ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
شاید سن ِ خیر و شر کمی بیشتر یا برابر با خلقت آدمی باشد؛ اما هرچه که هست و هر چند صد سال که این دو دشمن ناگسستنی و لازم و ملزوم قدمت داشته باشند و اساس کار جهان و آدمیان را تشکیل داده باشند، میتوان سوژه برای داستانسرایی یافت، پرورشش داد، روایتش کرد، نوشتش، و بر صحنههای تئاتر یا پردهی سینما تصویرش کرد. جالب آنکه همواره در ادبیات و هنرهای تجسمی و تئاتر، «خیر» منزلت دارد و در نهایت بر «شر» فائق میآید، رویهای ادامهدار؛ ولی در سینما الزاما چنین نیست و این مسئله یکی از آن قدرتهای خدای شکستناپذیر سینماست که میتواند بینندهی درستکار و محترم را بیاختیار در کنار ِ بدمن ماجرا قرار میدهد. او درحالیکه میداند مثلا فلان کاراکتر آدمکش است؛ ولی برایش دل میسوزاند و خداخدا میکند که به اهداف شومش برسد و آنقدر بر پیروزی «شر» حین تماشای فیلم اصرار میورزد که حتی اگر آن پرسوناژ ِ ناخلف، واقعی بود، از این همه هیجان و دلواپسی مخاطب برای خویشتن، سخت حیران میماند. حال در فیلم ۱۲ مرد خشمگین مواجههی دیگری را میان خیر و شر شاهدیم. در این فیلم با نوعی عدالتخواهی روبهرو میشویم که نمونهاش در سینمای جهان نایاب است. بدمن جوان ماجرا را هم تنها در یک نمای کوتاه میبینیم که نگاه نگران و ملتمسانهاش دیزالو میشود به یک اتاق بسته و گرم با پنکهای خراب و دوازده مرد که باید حکم به قصاص او یا عدم آن بدهند. اینبار بهجای بیننده، یکی از این دوازده مرد است که در دفاع از بدمن برمیآید، دفاعی که معنایش برای یازده مرد دیگر یعنی شمشیر را از رو بستن. در این فیلم برخلاف اکثر اوقات، بیننده در جایگاه یکی از اعضای هئیت منصفه مینشیند و جایش را بهعنوان حامی ِ نوجوان، میدهد به مرد ِ مدافع و سپس خودش شروع میکند به کشف و شهود.

حتی بزلهگوییها و خوش و بشهای اولیهی مردان با هم، نمیتواند از سنگینی جو ِ بینشان بکاهد. این مردان در مقام هیئت ژوری دور هم گرد آمدهاند و همین کافیست که دانسته شود همهی این معارفهها و تعارفها، آرامشیست پیش از طوفان و نام فیلم هم تاکیدیست بر این امر؛ ۱۲ مرد خشمگین. خشمی که شاید بر سر نوجوان متهم خالی شود، گرچه هنوز گوشهای از خشم آن مردان را هم ندیدهایم.
وقتی به مردان ِ در اتاق نگاه میشود، آنان را نمونههایی از جامعه مییابیم ـ درست است که زنی بین این مردان نیست و عملا نیمی از جامعه در فیلم نادیده گرفته شدهاند؛ ولی این امر در کلیت ماجرا تغییری حاصل نمیکند ـ . پیر، جوان، خونسرد، عصبی، بذلهگو، جدی، مودب، پرخاشگر، حراف، ساکت، بااعتماد بهنفس بالا، متزلزل، گوشهگیر، متمول، مدیر، پیرو و… ؛ اما آنچه که میان اکثر آنان یکیست، تبعیت کردن است. بستهای به آنان ارائه شده و اکثر آن مردان بدون باز کردن بسته، بدون اینکه سعی کنند از زاویهی دیگری به آن نگاه کنند، تنها بر اساس پیشفرضهایشان، بیمعطلی حکم میدهند. معضلی جدی که در جوامع با آن روبهرو هستیم. کسی به خودش زحمت نمیدهد مسائل را واکاوی کند یا حداقل وقت بگذارد و به آنها بیندیشد چون همه وقت کم دارند و ترجیح میدهند زمانشان را صرف ِ خود و خانوادهشان کنند. برای یازده مرد دیگر فیلم هم بیش از آنکه حقیقت مهم باشد، جذب مشتری، دیدن فلان برنامه، حضور در مسابقات ورزشی و یا حتی خلاص شدن از آن اتاق گرم، الویت دارد. اکثر آنان، حتی مردی که از آن همان محلههای ناجور در هیئت منصفه حضور دارد، حاضر نیستند لحظهای خود را در جایگاه متهم بگذارند، آنان تصور میکنند که والاتر از این هستند که مرتکب جرم شوند، بنابراین سریع و بیرحمانه قضاوت میکنند. این مردان را میتوان تصویری بسیار تلخ از جامعهی جهانی تصور کرد. تصویری که با گذشت زمان کهنه نمیشود و خاص ِ کشور و فرهنگ بهخصوصی هم نیست، بلکه در کمال تأسف جهان شمول است. مردم در هر جامعهای، در برابر صدای مخالف جبهه میگیرند و عقلشان را به واسطهی ذات ِ پیرویی که دارند، کنار میگذارند.

خوشبختانه فرد ِ مخالف ِ این جامعهی کوچک ِ دوازده نفره، تزلزل برخی افراد را بهدرستی تشخیص میدهد و از همین طریق وارد گود میشود، درخواست رایگیریهای پیدرپی دارد و با ادلههایی که شاید کاریترینش چاقوی مشابه با آلت قتاله باشد، همهشان را ضربه فنی میکند. از اینجا به بعد ماجرای بازسازی صحنهی حرکت پیرمرد ِ طبقه پایین و دید ِ قوی یا ناقص زن ِ همسایه با اینکه مهم هستند کمی به حاشیه میروند و در عوض، کنار آمدن چند پرسوناژ ِ راضی به کشتن نوجوان با خود و مقابله با درونیاتشان مهمتر میشود. حال که مخاطب دیگر قبول کرده که امکان بیگناهی نوجوان ِ متهم بسیار بیشتر از گناهکاریاش است، شاهد رفتار عجیب چند مرد میشود که فقط یکی از آنان منطق دارد و بقیهشان از سر خودخواهی و قبول نکردن حقیقت ِ جلوی چشمشان حاضرند قاتل شوند؛ اما به اشتباه خود اعتراف نکنند. نمونهای آشنا برای مردمی که روزانه چه در خانه، چه خیابان، چه محل کار و چه در اخبار و زندگی، به دیکتاتورهایی نگاه میکنند که حاضرند جان همه را بگیرند، دنیا را به آتش بکشند و قبول ِ خبط و کجفهمیشان را نکنند، هرچند که خود بهتر از هر فرد ِ دیگری به اشتباهاتشان واقفند.

فیلمنامه آرامآرام به سرانجام میرسد و خبری از غفلت در آن نیست. روی کاراکترها، گذشته و حال آنان و خلقیاتشان ـ حتی اگر در فیلم همهی این موارد مطرح نشود ـ خیلی خوب کار شده، برای همین است که هر سخنی که این مردان میگویند با منطق ِ طیفی که به آن تعلق دارند، منطبق است و کاملا باورپذیر. یکی از اوجهای نفسگیر فیلمنامه که نقطهی عطف دوم است، خیلی خوب از علم ِ روانشناسی بهره برده؛ درست جایی که لی. جی. کاب در نقش مرد عصبی و خودرأی داستان رو به هنری فوندا فریاد میزند: «میکشمت، میکشمت!» حالا رویه برعکس شده. در اول داستان هنری فوندا تنها بود و حالا مرد عصبی و خشمگین تنها مانده؛ یک روند ایدهآل برای داستانی که مضمونش پردهبرداری از حقیقت است و عدالتخواهی، همانطور که در شروع داستان و با بالا رفتن دوربین، واژهی عدالت بر سر در دادگاه، خودنمایی میکند.
گرچه که کاراکتر هنری فوندا محوریت دارد؛ اما همه چیز فقط بر عهدهی او نیست، این مرد مانند یک هشداردهنده عمل میکنند و سپس بقیهی کاراکترها هم به مرور با او همراه میشوند و هرکدام بخشی از آنچه که میپنداشتند حقیقت است را به چالش میکشند. در حقیقت بدون کمک و همراهی آنان، مرد مدافع، نمیتوانست کاری از پیش ببرد و بنابراین اتحادی در جهت کشف و رسیدن به واقعیت شکل گرفته و نه سلب مسئولیت.
فیلم ریزهکاریهای زیادی رادر خور جای داده. یکی از جالبترین آنها در اولین نمایی که از هیئت ژوری میبینیم اتفاق میافتد. با نگاهی دقیق به هر کدام از دوازده مرد، میتوان حدسهایی در مورد آنها، خلقیاتشان و رأی احتمالیشان زد. یکی در فکر است، دیگری خسته شده و دهاندره میکند، آن یکی نگران وقت گرانبهایش است و مدام عقربههای ساعتش را میپاید، فردی دلسوزانه به متهم چشم دوخته، دیگری جدی و صاف نشسته و… . مطمئنا لازم به گفتن نیست که فیلمبرداری در یک اتاق بسته چقدر دشوار است و چه خوب از همهی زوایای اتاق کمک گرفته شده.

کاراکتر دیویس با بازی هنری فوندا (او در آخر فیلم خودش را با این نام معرفی میکند) بیننده را به فکر میاندازد که این مرد حقیقتا کیست؟ شغلش چیست؟ بیشتر شبیه به وکلاست، شاید هم یک روانشناس، جامعهشناس، شاید هم فعال حقوق کودکان؛ اما حقیقت این است که شغل و حرفهی او چندان مهم نیست مادامیکه عوض اکثریت جامعه که فقط دنبالهرو و مطیع هستند و با زبانی که مدام چشم میگوید، او «گوش» است و «چشم». درست مانند گوش و چشم پادشاهان در قدیم که وظیفه داشتند با دقت وضعیت زندگی مردم را نظاره کنند، حرفهایشان را بشنوند و گزارشاتشان را به دربار ببرند، او نیز به نظر سالهاست که به جزئیات زندگیها دقت میکند، حرفها را میشنود و مشکلات را میبیند و اینچنین است که او میشود قهرمان قصهای که با اصرارش بر عدم اطمینان بر گناهکاری نوجوان، مسیر داستان را از سرانجام ِ بد، به سرانجامی نیک تغییر میدهد. البته که در معمار بودن او شکی نیست، معمار بودن که فقط مربوط به ساختمان و سازه نیست، گاهی هم میتوان معمار ِ تفکر و نگرش بود.
دو گشایش در فیلم اتفاق میافتد یکی زمانیست که بالاخره پنکه شروع بهکار میکند و نوید بهبود شرایط متشنج ِ حاکم بر هیئت ژوری را میدهد و دومین گشایش زمانیست که بالاخره در سکانس پایانی هم مردان و هم مخاطب از آن اتاق و محیط بسته خارج شدهاند. گرچه که حکم به بیگناهی جوان و شادی و خنکی بارش باران در هم آمیخته شده؛ ولی فیلم ۱۲ مرد خشمگین مخاطبش را با این فکر تنها میگذارد که این مردان عجول، متزلزل و پیرو که بعضیهاشان مدتهاست عضو هیئت منصفه هستند، جان ِ چند انسان بیگناه را در اثر توهم مقدس بودنشان، گرفتهاند؟!
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «۱۲ مرد خشمگین» اینجا کلیک کنید.