کودک در زمان (۲۰۱۷) (۱)
(2017) The Child in Time
امتیاز فیلم «کودک در زمان» از پنج ستاره: **** (چهار از پنج)
کارگردان: جولین فارینو
نویسنده: استفان بوچارد
بر اساس کتاب «کودک در زمان» نوشتهی ایان مکایوِن
تهیهکننده: گرین مارمیون
ژانر: درام
محصول: بریتانیا
مدت: ۹۰ دقیقه
“توجه فرمایید، با خواندن این مطلب، ممکن است داستان فیلم لو برود.”
۲۹ تیر سال ۱۳۹۶، خبر ربوده شدن بنیتای کوچک و شیرخواره، ایران را تکان داد. ربایندهی اتومبیل پدر او، هنگام سرقت، خبر نداشته که کودکی در صندلی عقب است و بعد هم که فهمید، خودرو و کودک درونش را رها کرد به امید اینکه کسی پیدایشان میکند؛ اما طی چند روز کسی اتومبیل و کودک را نیافت و این داستان به یک تراژدی دردناک ختم شد. مردم که نسبت به این واقعهی غمانگیز حساس شده بودند، خبر بد دیگری دریافت کردند مبنی بر گم شدن دخترکی زیبا بهنام آتنا و چند روز بعد، تراژدی هولناکتر دیگری رخ داد.
بیشک گم شدن و ربوده شدن کودکان سابقهای طولانیای دارد اما این روزها شبکههای اجتماعی و رسانهها و در کل تکنولوژی به پیدا شدن کودکان کمک زیادی میکنند با این حال، هنوز هم برخی از بچهها هرگز پیدا نمیشوند، نه زنده و نه مردهشان و والدین آنها تا آخرین لحظهی حیات در برزخی ترسناک میمانند. گم شدن یک کودک که بیدفاع است و معصوم، خارج از تحمل هر پدر و مادریست و اگر فرزند پیدا نشود، فکر و خیالات عجیب، آنها را راحت نمیگذارد، زندگیشان را کاملا بر هم میزند و ممکن است مجنونشان کند.
بر همین اساس، یعنی پیدا نشدن فرزندی که گم شده، ایان مکایوِن در سال ۱۹۸۷ کتابی با نام کودک در زمان نوشت که رمان موفقی از آب درآمد و هنوز هم خوب بهفروش میرود. در سال ۲۰۱۷ از روی این کتاب فیلمی به همین نام ساخته شد، فیلمی خوب و همانند کتاب بسیار تأثیرگذار با بازی بندیکت کامبربچ و کلی مکدونالد.
بازی کمبربچ در نقش پدری که عذاب وجدان و ناراحتی و رنجِ ناشی از گم کردن فرزند دست از سرش برنمیدارد قابل تحسین است. نگاههای مبهم و گنگ او، حکایت از درماندگی عمیقش میدهد. مردی که معلق میان زمین و هوا مانده و هیچ کاری، نگارنده تاکید میکند، هیچ کاری از دستش برنمیآید. او برخلاف همسرش که توانسته خود را با این شرایط تطبیق دهد و بپذیر که فرزندشان شاید برای ابد گم شده و پیدا نخواهد شد، بعد از گذشت چند سال، هنوز با گم شدن دخترکش کنار نیآمده و در کوچه و خیابان چشم میچرخاند و بهدنبال او میگردد و سعی میکند بفهمد او در این سن و سال چه شکلی شده، برای همین گاهی بچههای مردم را جای فرزندش به اشتباه میگیرد، این اشتباه را باور میکند و کورسوی امیدی در دلش روشن میشود و کمی بعد، وقتی متوجه میشود که طرفش را عوضی گرفته، امیدش ناامید شده و قلبش دوباره و این بار بدتر و سختتر از قبل میشکند.
کودک در زمان، فیلم نفسگیریست که هر چه جلو میرود، بهواسطهی آشکار شدن داستانش، همه چیز عجیبتر و بغرنجتر میشود مخصوصا زمانیکه بیننده در مییابد مدت مدیدی از گم شدن دخترک میگذرد. فیلم سعی کرده با در هم تنیدن فلاشبکها و شناور نگه داشتن ذهن بیننده تا نیمساعت اول، نشان دهد که برای استفان (بندیکت کمبربچ) همه چیز هنوز مانند روز اول است، مانند همان لحظهی اول که متوجه شد دخترکش نیست؛ ترفندی ایدهآل که هم گیج و معلق بودن استفان را نشان میدهد و هم بر اضطراب و استرس بیننده میافزاید تا جاییکه مخاطب برای یک لحظه هم که شده، در اثر فشاری که فیلم بر او وارد میکند، نمیتواند و نمیخواهد خود را جای پدر و مادری که فرزندش گم میشود تصور کند. فشار و تنش در فیلم هر لحظه بیشتر میشود و از طرفی نرمنرم کور سوی امیدی هم رشد میکند و جان میگیرد: یاد گرفتن پیانو.
استفان برای نزدیک شدن دوباره به همسرش راهی مییابد، او سعی میکند پیانو نواختن را بیآموزد، پس صدای ساز زدنش را ضبط میکند و برای همسرش میفرستد تا او گوش دهد و اشکالاتش را رفع کند؛ آموزش و رفع اشکال از راه دور. این امر گرچه در ابتدا بسیار سخت به نظر میرسد؛ اما شدنیست و شاید این درخواست روح استفان از اوست، درخواست تغیریست که استفان ناخودآگاه به آن تن داده. او باید دوباره از جایی شروع کند، باید بپذیرد که هنوز بدون دخترکش زنده است و زندگی جریان دارد که اگر اینطور نبود، او تمایلی به ادامهی زندگی نداشت، امید نداشت و نمیخواست دوباره همسرش را بهخودش نزدیک کند و همان کاری را میکرد که دوستش چارلز (استفان کمپل مور) انجام داد: خاتمه دادن به زندگی.
هنر و قدرت کارگردانی فارینو، نیاز به تعریف ندارد، او کارگردان باسابقهایست با دید هنری فوقالعاده که خوب میداند از دل هر موقعیتی چه چیزی را بیرون بکشد تا فیلم ـ یا سریالهایی که ساخته ـ در جهت اصلی درام پیش برود و همسو و هماهنگ با فرم کلی باشد. او استادانه از دل تاریکیهای فیلم کودک در زمان، با کمک موسیقی امید را بیرون میکشد و کمکم اذهان را برای برخورد با نماهای سورئال آماده میکند. استفان گاهی بادخترش حرف میزند، او را میبیند و در تخیلاتش همه چیز را هزار بار مرور میکند و فارینو گاهی برای تخیلات او مرزی قائل میشود و گاهی هم این مرز را میشکند تا بیننده به دیدن این تخیلات عادت کند، و بعد بتواند برگ برندهاش، یعنی پسرکی که لحظهای هست و لحظهی دیگر نیست را زمین بزند و امید و نور و روشنایی را به فیلم تزریق کند و پایانی واقعگرایانه و خوب را رقم بزند،؛ پایانی که هم تلخ است و هم شیرین و معجزهای در خود دارد: زنده نگه داشتن عشق و امید.
پینوشت:
۱) برای دریافت اطلاعات بیشتر در مورد فیلم «کودک در زمان» اینجا کلیک کنید.